برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سرداران و رادان شاهنامه، خدای خود را "خودی" میدانند و درخواست ها و گلایه هاشان را نیز با خدایشان، "خودمانی" در میان میگذارند. - "بخش دوم"
***
چو بشنید رستم، دژم گشت سخت / بلرزید برسان برگ درخت -
بیامد بنزدیک پولادوند / ورا دید برسان کوه بلند -
سپه را همه بیشتر، خسته دید / وزان روی، پرخاش، پیوسته دید –
بدل گفت کین روز ِ ما تیره گشت / سر نامداران ما خیره گشت -
همانا که برگشت پرگار ما / غنوده شد آن بخت بیدار ما -
رستم پس مشاهده ی به تنگنا افتادن سپاه ایران، بدست پولادوند، با لحنی گلایه آمیز، با کردگار جهان عقده دلش را می گشاید:
چنین گفت با کردگار جهان / که ای برتر از آشکار و نهان -
مرا چشم اگر تیره گشتی بجنگ / به هستی، ز دیدار این روز تنگ -