برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سرداران و رادان شاهنامه، خدای خود را "خودی" میدانند - بخش چهارم
***
سرداران و رادان شاهنامه، خدای خود را "خودی" میدانند و درخواست ها و گلایه هاشان را نیز با خدایشان، "خودمانی" در میان میگذارند.
***
پیران ویسه، گرد تورانی، پس از شنیدن خبر مرگ برادرانش، نستیهن و هومان، داغ ِ بر دل نشسته اش را به رخ "کردگار" می کشد و گلایه مند او می شود:
چو بشنید پیران برآمد بجوش / نماند آن زمان با سپهدار هوش -
همی کند موی و همی ریخت آب / ازو دور شد خورد و آرام و خواب -
بزد دست و بدرید رومی قبای / برآمد خروشیدن های های -
همی گفت کای کردگار جهان / همانا که با تو بُدستم نهان -
که بگسست از بازوان زور من / چنین تیره شد اختر و هور من -
دریغ آن هژبر افکن گُرد گیر / جوان دلاور سوار هژیر -
گرامی برادر جهانبان من / سر ِ ویسگان گُرد هومان من -
چو نستیهن آن شیر شرزه بجنگ / که روباه بودی بجنگش پلنگ -
کرا یابم اکنون بدین رزمگاه / بجنگ اندر آورد باید سپاه -