و.ک(251)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
اشکانیان ( پارت ها )، غایبانِ مهجور، در روندِ تاریخ نگاریِ مستشرقینِ غربی .
***
از اشکانیان کمتر ردّی در تاریخ به جای مانده . شاید به واسطه ی تحمیل شکست به سلوکیان (سلوکوس) و سلطه ی پر رنگی که بر رومیان باستان داشته اند، دلیل کم رنگ جلوه دادنِ حضورِ پارت ها در تاریخ باشد. و شاید بینِ اعتراف بر هیمنه ی حضورِ پارت ها در تاریخ و حذفِ شان از تاریخ، دومی را بر گزیده باشند.
***
کور سویِ ردّی از تاریخِ اشکانیان در شاهنامه فردوسی، خود غنیمتی ست بس ارزشمند و درخورِ پاسداشت و تکریم فردوسی بزرگ.
***
کنون ای سراینده فرتوت مرد/سوی گاه اشکانیان باز گرد -
چه گفت اندر آن نامه ی راستان/که گوینده یاد آرد از باستان -
پس از روزگار سکندر جهان /چه گوید کرا بود تخت مهان -
چنین گفت داننده دهقان چاچ/کزان پس کسی را نبد تخت عاج -
بزرگان که از تخم آرش بدند/دلیر و سبکسار و سرکش بدند -
به گیتی به هر گوشه یی بر یکی/گرفته ز هر کشوری اندکی -
چو بر تختشان شاد بنشاندند/ملوک طوایف همی خواندند -
برین گونه بگذشت سالی دویست/تو گفتی که اندر زمین شاه نیست -
نکردند یاد این ازان آن ازین/برآسود یک چند روی زمین -
سکندر سگالید زین گونه رای/که تا روم آباد ماند به جای -
نخست اشک بود از نژاد قباد/دگر گرد شاپور خسرو نژاد -
ز یک دست گودرز اشکانیان/چو بیژن که بود از نژاد کیان -
چو نرسی و چون اورمزد بزرگ/چو آرش که بد نامداری سترگ -
چو زو بگذری نامدار اردوان/خردمند و با رای و روشن روان -
چو بنشست بهرام ز اشکانیان/ببخشید گنجی به ارزانیان -
ورا خواندند اردوان بزرگ/که از میش بگسست چنگال گرگ -
ورا بود شیراز تا اصفهان/که داننده خواندش مرز مهان -
به اصطخر بد بابک از دست اوی/که «تنین » (*) خروشان بد از شستِ اوی -
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان/نگوید جهاندار تاریخشان -
کزیشان جز از نام نشنیده ام/نه در نامه خسروان دیده ام -
چو از دخت بابک بزاد اردشیر/که اشکانیان را بدی دار و گیر -
نه چون اردشیر اردوان را بکشت/به نیرو شد و تختش آمد به مشت -
............................................................................................
پ ن:
* تنـّـین، اژدها
فردوسی :
چو «تنین» ازان موج بر دارد ابر/هوا بر خروشد بسان هژبر -
فرود افکند ابر «تنین» چو کوه/بیایند زیشان گروها گروه -
مولوی :
هر ذوق که غیر حضرت توست/نوش تین ست و نیش «تنین» -
نظامی : ز «تنین» به غور آمده غارها/در او فتنه را روز بازارها -
پروین اعتصامی : دل خود بینت بیازرد چنان کژدم/تن خاکیت ببلعد چنان «تنین»-
بهادر امیرعضدی