برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

گذشت و اعلام "عفو ِ عمومی" منوچهر

و.ک(206)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

گذشت و اعلام "عفو ِ عمومی" منوچهر

***

گذشت و "عفو ِ عمومی"، منوچهر، سردار سپه ِ فریدون به سپاه شکست خورده ی "سلم".

***

 منوچهر بعداز کشتن تور، به خونخواهی ایرج، سلم را هم می کشد:

یکی تیغ زد زود، بر گردنش / به دو نیمه شد، خسروانی تنش -

بماندند لشکر شگفت اندر اوی / ازان زور و آن بازوی ِ جنگجوی - 

همه لشکر سلم، همچون رمه / که بپراگند روزگار دمه - 

برفتند یکسر گروها گروه / پراگنده در دشت و دریا و کوه -


"سلمانیان"، پراکنده و پریش، سخن گویی را به نمایندگی از سپاهیان شکست خورده ی سلم، نزد ِ منوچهر گسیل می دارند:

بگفتند، تا زی منوچهر شاه / شود گرم و باشد، زبان ِ سپاه -

بگوید، که گفتند ما کهتریم / زمین جز به فرمان او، نسپریم -

گروهی خداوند، بر چارپای / گروهی خداوند ِ کِشت و سرای -

سپاهی، بدین رزمگاه آمدیم / نه بر آرزو، کینه خواه آمدیم - 

کنون سر به سر، شاه را بنده ایم / دل و جان، به مهر ِ وی آگنده ایم - 

گرش رای جنگ است و خون ریختن / نداریم نیروی آویختن - 

سران یکسره پیش ِ شاه آوریم / بر ِ او، سر ِ بیگناه آوریم -

برانَد هر آن کام، کو را هواست / برین بیگنه جان ِ ما، پادشاست -

بگفت این سخن، مرد ِ بسیار هوش / سپهدار، خیره بدو داد، گوش -


"عفو عمومی" در قاموس ِ منوچهر:

چنین داد پاسخ که "من، کام ِ خویش / به خاک افگنم، بر کَشَم نام خویش" - 

"هر آن چیز، کان نز ره ایزدیست، / از آهرمنی، گر ز دست ِ بدیست" -

"سراسر ز دیدار ِ من، دور باد / بدی را، تن ِ دیو، رنجور باد - 

شما، گر همه کینه دار ِ منید / وگر دوستدارید و یار ِ منید - 

چو پیروزگر، دادمان دستگاه / گنه کار، پیدا شد از بیگناه - 

"کنون، روز ِ دادست، بیداد، شد" / سران را، سر از کشتن، آزاد شد - 

"همه، مهر جویید و افسون کنید" / ز تن، آلت ِ جنگ، بیرون کنید -

 

خروشی بر آمد ز پرده سرای / که ای پهلوانان ِ فرخنده رای - 

"ازین پس، به خیره، مریزید خون" / که بخت ِ جفا پیشگان، شد نگون -

 

همه آلت ِ لشکر و ساز ِ جنگ / ببردند نزدیک ِ پور ِ پَشَنگ* - 

سپهبد منوچهر، بنواختشان / بر اندازه بر، پایگه ساختشان -

............................................................................

پ ن:

* پَشَنگ ِ زاد شم، پدر افراسیاب، منوچهر، اغریرث، گرسیوز،  -  همسر سهی (ماه آفرید) دختر ایرج - 

نام پسر افراسیاب نیز پشنگ یا شیده ست: 

پشنگ ست نامش، پدر، شیده خواند / که شیده به خورشید تابنده ماند - 

برادر ِ  سرخه ، گَوِ گُرد گیر ، جهن - و خواهرانش( فرنگیس ، منیژه ) -

بهادر امیرعضدی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد