برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

منذر و نعمان تازی بهرام گور را بر تخت می نشانند

و.ک(197)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

 منذر و نعمان تازی بهرام گور را بر تخت می نشانند

***

« شباهت جان گرفتن داعش از سوریه، تا عراق با بهرام گور  از یمن، تا جهرم . »، در شاهنامه فردوسی.
***
 « سه دیگر که خون ریختن، کارِ ماست / همــان ایــزدِ دادگــر، یارِ ماســـــــت »
***

 بهرام گور، ولیعهد یزدگرد، شاه ساسانی، در یمن، پیش منذرِ تازی پرورش می یابد. بهرام گور، در فرصتی که ایران در بلبشوی دربار غوطه ور ست، آرام نمی نشیند و موقعیت را مغتنم می شمارد و با کمک نعمان و منذر، تازیان را علیه ایران می شوراند. عربها را می ترساند که، اگر او شاه ایران نشود، ایرانیان به آنان حمله خواهند برد و تار و مارِ شان میکنند.

 بهرام گور به تازیان:
ز دشـتِ ســواران برآرنـد خاک / شــود جـای بر تازیان بر مغاک -
پر اندیشــه باشــید و یـاری کنید / به مــرگ پدر ســـوگواری کنید -

اعرابِ هراسان، در عین حال، این ترفندِ بهرام گور را بسیار سودمند می بینند و پیشنهاد بهرام را می پذیرند. چون در سایه ی حمایتشان و به شاهی رسانیدن بهرام گور، می توانند در دولت ایران نفوذ کرده و به آب و نانی برسند:
بفـرمود منـذر به نعمان که رو / یکی لشکری سـاز شــیران نو -
ز شـیبان و از قیسـیان ده هزار / فـراز آر گـِــرد از درِ کـارزار -
من ایرانیـان را نمایم که شــاه / کدامسـت با تاج و گنج و کلاه  -

نعمان لشکری گرد می آورد و شروع به ایجاد بی نظمی و قتل و غارت در ایران می کند:
بیاورد نعمـــان ســـــپاهی گران / همه تـیـــــغ داران و نیزه وران -
بفـــرمود تا تاخـتـنــــها بَـــــرَند / همه رویِ کشور، به پی بســپرند -
ره شـورستان تا در طیســـــفون / زمین خیره شد زیر نعل اندرون -
زن و کودک و مرد بردند اســیر / کس آن رنجها را نبُد دست گیـر -

منذرِ تازی، به ایرانیان تحمیل میکند که باید بهرام گور را به شاهی بر گزینند.
منذر، بهرام گور را با سپاهی به سوی ایران می فرستد:
گـزین کرد از تازیان سی هـزار / همه نیــزه دارانِ خنـــجر گزار -
به دینار شــان یکســـــــر آباد کرد / ســــــر نامـداران پر از باد کرد -

لشکر بهرام، به جهرم می رسد:
چو منذر به نزدیک جهرم رسید / برآن دشت بیآب لشکر کشید -
سراپرده زد راد بهرامشاه / به گرد اندر آمد ز هر سو سپاه -
به منذر چنین گفت کای رایزن / به جهرم رسیدی ز شهر یمن -
کنون جنگ سازیم گر گفتوگوی / چو لشکر به روی اندر آورد روی -
بدو گفت منذر مهان را بخوان / چو آیند پیشت بیارای خوان -


 منذر به بهرام قوت قلب می دهد که نترس. تو خود را پادشاه ایران بدان. ایرانیان وقتی این قتل و غارت و خون ریختن را ببینند، نمی توانند جز تو کس دیگری را به شاهی برگزینند.
منذر:
چـو بـیـنـنـد بـی مـر ســـــپــاه مـــرا / همـان رســـــم و آئـیــن و راه مـــرا -
همیـن پادشـــاهی که میـراث تســـت / پـدر بر پـدر کــــرد شـــاید درســـت -

  منذر باز خوی و ذاتِ فطری خودش را می نمایاند و میگوید:
« سه دیگر که خون ریختن، کارِ ماست / همــان ایــزدِ دادگــر، یارِ ماســـــــت » -

کســی را جـز از تو نخواهنـد شـــاه / کـه زیـبـای تاجـی و زیـبــای گــــاه -


بهادر امیرعضدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد