برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

کید ِ اسکندر با طینوش

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
کید اسکندر با طینوش
***
 اسکندر بر صینوش*۱ خشم می گیرد:

سکندر خروشید کای مرد تیز/همی جنگ رای آیدت گر گریز-
بلرزید طینوش بر جای خویش/پشیمان شد از دانش و رای خویش-

طینوش، پیمان اسکندر با مادرش را به رخ اسکندر می کشد:
 بدو گفت کای شاه برترمنش/ستایش گزینی به از سرزنش-
چنان هم که با خویش من قیدروش/بزرگی کن و راستی را بکوش-
نه این بود پیمانت با مادرم/نگفتی که از راستی نگذرم؟-

پیشتر، اسکندر با قیدافه*۲ عهد بسته تا زمانی که دست پسرش طینوش را در دست اسکندر نگذاشته از او حمایت کند:
سکندر بدو گفت کای شهریار/چرا سست گشتی بدین مایه کار-
ز من ایمنی بیم در دل مدار/نیازارد از من کسی زان تبار-
نگردم ز پیمان قیدافه من/نه نیکو بود شاه، پیمان شکن-

پیاده شد از باره طینوش زود/زمین را ببوسید و زرای نمود-
جهاندار بگرفت دستش به دست/بدان گونه کو گفت پیمان ببست-
بدو گفت مندیش و رامش گزین/من از تو ندارم به دل هیچ کین-
چو مادرت بر تخت زرین نشست/من اندر نهادم به دست تو دست-
بگفتم که من دست شاه زمین/به دست تو اندر نهم همچنین-
همان روز پیمان من شد تمام/نه خوب آید از شاه گفتار خام-

سکندر منم وان زمان من بدم/به خوبی بسی داستانها زدم -
همان روز قیدافه آگاه بود/که اندر کفت پنجه ی شاه بود -
به طینوش فرمود کایدر مه ایست/که این بیشه دورست راه تونیست -
به قیدافه گوی ای هشیوار زن/جهاندار و بینا دل و رای زن -
بدارم وفای تو تا زنده ام/روان را به مهر تو آکنده ام -
....................................................................
پ ن:
*۱  طینوش، پسر قیدافه(ملکه ی اندلس) - داماد خورهندی - برادر قیدروش


*۲  قیدافه، زن قیطون  - ملکه و شهریار اندلس . اسکندر بصورت ناشناس نزد او می رود، ولی از پس او برنیامده و شناخته می شود و با دادن باژ و ساو از پیش او از ترس پسرانش می گریزد:

 زنی بود در اندلس شهریار/خردمند و با لشکری بی شمار -

جهانجوی بخشنده، قیدافه بود/ز روی بهی یافته کام و سود -  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد