و.ک(171)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***گلنار و اردشیر
***
دل سپردن گلنار*۱ بر اردشیر*۲***
تنوع طلبی حکیم طوس در رساندن دو دلداده به دلآرامشان(زال با بالا رفتن از کنگره برج و بارو و گلنار، با فرود آمدن از بام و بارو).
***
یکی کاخ بود اردوان را بلند/به کاخ اندرون بنده یی ارجمند-
که گلنار بد نام آن ماهروی/نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی-
چنان بد که روزی بر آمد به بام/دلش گشت زان خرمی شادکام -
نگه کرد خندان لب اردشیر/جوان در دل ماه شد جایگیر -
همی بود تا روز تاریک شد/همانا به شب روز نزدیک شد -
کمندی بران کنگره بر ببست/گره زد برو چند و ببسود دست -
به گستاخی
از باره آمد فرود/همی داد نیکی دهش را درود -
بیامد خرامان بر اردشیر/پر از گوهر و بوی و مشک و عبیر -
ز بالین دیبا سرش بر گرفت/چو بیدار شد تنگ در بر گرفت -
بدان ماه گفت از کجا خاستی/که پر غم دلم را بیاراستی -
چنین داد پاسخ که من بنده ام/ز گیتی به دیدار تو زنده ام -
کنون گر پذیری ترا بنده ام/دل و جان به مهر تو آگنده ام-
بیایم چو خواهی به نزدیک تو/درفشان کنم روز تاریک تو-
.............................
پ ن:
*۱ گلنار، کنیز و گنجور و دستور اردوان:
بر ِ اردوان همچو دستور بود/بران خواسته نیز گنجور بود -
گلنار، اردشیر بابکان را از خطر مرگ توسط اردوان با خبر ساخت و با اردشیر گریخت و همسر او شد:
جهانجوی چون روی گلنار دید/همان گوهر و سرخ دینار دید-
همان ماه رخ بر دگر بارگی/نشستند و رفتند یکبارگی -
از ایوان سوی پارس بنهاد روی/همی رفت شادان دل و راهجوی -
*۲ اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم، دختر زاده بابک، سرشبان و داماد اردوان، پسر ساسان چهارم، ساسان ِ ساسان، که سرشبان اردوان بود:
چو نه ماه بگذشت بر ماه چهر/یکی کودک آمد چو تابنده مهر -
همان اردشیرش پدر کرد نام/نیا شد به دیدار او شادکام -
مر اورا کنون مردم تیز ویر/همی خواندش بابکان اردشیر -
اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم:
چو از دخت بابک بزاد اردشیر/که اشکانیان را بدی دار و گیر -
نه چون اردشیر اردوان را بکشت/به نیرو شد و تختش آمد به مشت -
اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم، خود را نوه اسفندیار میداند:
من اکنون بسازم یکی کیمیا/ چو اسفندیار آنک بودم نیا -
اردوان، در پی درشتی که اردشیر به پسرش کرد، او را به میرآخوری اصطبل اسبان گمارد: بدان تا ز فرزند من بگذری/بلندی گزینی و کنداوری -
برو تازی اسبان ما را ببین/هم آن جایگه بر، سرایی گزین -
بران آخر اسب سالار باش/به هر کار با هر کسی یار باش -
ابا نامداران بیامد جوان/به جایی که فرموده بود اردوان -
به می خوردن و خوان و نخجیر گاه/به پیش خودش داشتی سال و ماه -
همی داشتش همچو فرزند خویش/جدایی ندادش ز پیوند خویش -
اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم، در نامه یی، بابک را از بی مهری اردوان آگاه ساخت. بابک نیز او را سر کوفت و به دلجویی و عذر آوری نزد اردوان گسیل کرد:
که ای کم خرد نورسیده جوان/چو رفتی به نخجیر با اردوان -
چرا تاختی پیش فرزند اوی/پرستنده یی تو نه پیوند اوی -
کنون کام و خشنودی او بجوی/مگردان ز فرمان او هیچ روی -
اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم، به توصیه سباک، دختر اردوان را به همسری گزید:
تو فرمان بر و دختر او بخواه/که با فر و برز است و با تاج و گاه -
ازو پند بشنید و گفتا رواست/هم اندر زمان دختر او بخواست -
اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم:
به بغداد بنشست بر تخت عاج/به سر بر نهاد آن دلفروز تاج -
بدانگه که شاه اردوان را بکشت/ز خون وی آورد گیتی به مشت -
چنو کشته شد دخترش را بخواست/بدان تا بگوید که گنجش کجاست -
اردشیر ِ ساسان(اردشیربابکان) اردشیر دوم:
چو سال اندر امد به هفتاد و شست/جهاندار بیدار بیمار گشت -
بهادر امیرعضدی
یکبارگری
اشتباه تایپی
یکبارگی
درود
بسیار سپاسگزار توجه و دقت نظر شما.
با درود
با عنوان یادداشت مخالفم . زیرا فردوسی داستانسرا نیست و داستان ها را خود ننوشته است که بخواهد تنوع طلب باشد یکی را از پایین برج به بالا بفرستد و یکی را از بالا به پایین. این تنوع داستان ها در منبع فردوسی و داستان های باستانی بوده است.
با درود و سپاس بیکران
به نوعی شما درست می فرمائید.
از زاویه ای دیگر هم که بنگریم، فردوسی نه صرفا داستان سرا ست، و نه صرفا راوی، و نه صرفا مورخ، و نه صرفا حکیم، و نه صرفا مسلمان.
اما در شاهنامه رگه های همه ی این آیتم ها را می توان دید.
و حکیم بزرگوار طوس با فاکتور گرفتن از قید "صرفا"، به مفهوم دربست و کلاً، همه ی اینها نیز هست.
راوی، مورخ، داستان سرا و الا آخر.
در مورد عنوان داستان ِ داد نیز، با این تعبیر و تفسیر که شاهنامه، روایت، حدیث، حکایت، منطق، کتاب، نوشته و نماد یا ویترین ِ "داد" است.
سپاس فراوان از توجه و دقت نظر ِ شما عزیز ِ بزرگوار.