برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
جاهایی که اسکندر پی شگفتی ها گشت - بخش ۱ - شهر برهمن
***
وزان جایگه لشکر اندر کشید/دمان تا به شهر برهمن رسید-
بدان تا ز کردارهای کهن/بپرسد ز پرهیزگاران سخن-
برهمن چو آگه شد از کار شاه/که آورد زان روی لشگر به راه-
نامه ی جسورانه و کوبنده برهمن صلح جو به اسکندر جنگآور:
نوشتند پس نامه یی بخردان/به نزد سکندر سر موبدان-
سر نامه بود آفرین نهان/ز داننده بر شهریار جهان-
که پیروزگر باد همواره شاه/به افزایش و دانش و دستگاه-
دگر گفت کای شهریار سترگ/ترا داد یزدان جهان بزرگ-
گویی برهمن به اسکندر میگوید، به کاهدان زده ایی، متاعی نیابی:
چه داری بدین مرز بی ارز رای/نشست پرستندگان خدای-
"گرین آمدنت از پی خواسته ست/خرد بیگمان نزد تو کاسته ست"-
"بر ما شکیبایی و دانش است/ز دانش روانها پر از رامش است"-
شکیبایی از ما نشاید ستد/نه کس را ز دانش رسد نیز بد-
نبینی جز از برهنه یک رمه/پراگنده از روزگار دمه-
سکندر فرستاده و نامه دید/بیآزاری و رامشی برگزید-
سپه را سراسر هم آنجا بماند/خود و فیلسوفان رومی براند-