برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

جاهایی که اسکندر پی شگفتی ها گشت - بخش ۱۱ - اسکندر و صور ِ اسرافیل

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
جاهایی که اسکندر پی شگفتی ها گشت  - بخش ۱۱ - اسکندر و صور ِ اسرافیل*۱

به قیصر بفرمود تا بی گروه/پیاده شود بر سر تیغ کوه-
ببیند که تا بر سر کوه چیست/کزو شادمان را بباید گریست-

سکندر چو بشنید شد سوی کوه/به دیدار بر تیغ شد بی گروه-
سرافیل را دید صوری به دست/برافراخته سر ز جای نشست-

اصرافیل، با دیده ی اشکبار گوش بفرمان دادار به دمیدن در صورش:
پر از باد لب، دیدگان پر ز ِ نم/که فرمان یزدان کی آید که دم-

اسرافیل:
چو بر کوه روی سکندر بدید/چو رعد خروشان فغان برکشید-
که ای بنده ی آز، چندین مکوش/که روزی به گوش آیدت یک خروش-
که چندین مرنج از پی تاج و تخت/به رفتن بیارای و بر بند رخت-

اسکندر:
چنین داد پاسخ بدو شهریار/که بهر من این آمد از روزگار-
که جز جنبش و گردش اندر جهان/نبینم همی آشکار و نهان-

ازان کوه با ناله آمد فرود/همی داد نیکی دهش را درود-
بران راه تاریک بنهاد روی/به پیش اندرون مردم راهجوی-

چو آمد به تاریکی اندر سپاه/خروشی برآمد ز کوه سیاه-

اسرافیل، بر فراز کوه، در صور ش چنین می دمد:
که هرکس که بردارد از کوه سنگ/پشیمان شود ز آنک دارد به چنگ-
وگر برندارد پشیمان شود/به هر درد دل سوی درمان شود-

سپاهیان اسکندر، بر سر دوراهی و تردید ِ فلسفی ِ برداشتن یا بر نداشتن سنگ:
سپه سوی آواز بنهاد گوش/پراندیشه شد هرکسی زان خروش-
که بردارد آن سنگ اگر بگذرد/پی رنج ناآمده نشمرد-
یکی گفت کین رنج هست از گناه/پشیمانی و سنگ بردن به راه-
دگر گفت لختی بباید کشید/مگر درد و رنجش نباید چشید-
یکی برد زان سنگ و دیگر نبرد/یکی دیگر از کاهلی داشت خرد-

سپاهیان اسکندر، در ندای فلسفی اسرافیل، گوهر وجود و هستی خویش را می جویند. جیب و جیفه ی خود را میکاوند که به راستی "چه در آستین دارند":
چو از آب حیوان به هامون شدند/ز تاریکی راه بیرون شدند-
بجستند هرکس بر*۲ و آستی*۳/پدیدار شد کژی و کاستی-
کنار*۴ یکی پر ز یاقوت بود/یکی را پر از گوهر نابسود-
پشیمان شد آنکس که کم داشت اوی/زبرجد چنان خار بگذاشت اوی-
پشیمانتر آنکس که خود برنداشت/ازان گوهر پربها سر بگاشت-

دو هفته بر آن جایگه بر بماند/چو آسوده تر گشت لشکر براند-
...............................................................................
پ ن:
*۱  صور ِ اسرافیل، صور به معنای شاخ است و مراد از آن همان شیپور است. شیپوری که در روز قیامت در آن دمیده می‌شود.
*۲  بر، بَر، آغوش، کنار
*۳  آستی، آستین
*۴  کنار، کِنار، بر، آغوش 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد