برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خواست کیخسرو از یزدان: خِرَد دِه مرا. و ستم ِ تمنا را بر روانم روا مدار:
ببست آن در بارگاه کیان/خروشان بیامد گشاده میان-
ز بهر پرستش سر و تن بشست/به شمع خرد راه یزدان بجست-
بپوشید پس جامه ی نو سپید/نیایش کنان رفت دل پر امید-
بیامد خرامان به جای نماز/همی گفت با داور پاک راز-
همی گفت کای برتر از جان پاک/برآرنده ی آتش از تیره خاک-
مرا بین و چندی خرد ده مرا/هم اندیشه ی نیک و بد ده مرا-
ترا تا بباشم نیایش کنم/بدین نیکویها فزایش کنم-
بیامرز رفته گناه مرا/ز کژی بکش دستگاه مرا-
بگردان ز جانم بد روزگار/همان چاره ی دیو آموزگار-
بدان تا چو کاوس و ضحاک و جم/نگیرد هوا بر روانم ستم-
چو بر من بپوشد در راستی/به نیرو شود کژی و کاستی-
بگردان ز من دیو را دستگاه/بدان تا ندارد روانم تباه-
نگهدار بر من همین راه و سان/روانم بدان جای نیکان رسان-
شب و روز یک هفته بر پای بود/تن آنجا و جانش دگر جای بود-
سر هفته را گشت خسرو نوان/بجای پرستش نماندش توان-
به هشتم ز جای پرستش برفت/بر تخت شاهی خرامید تفت-