و.ک(154)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
بلاش از نا دانی و نا دانان می گوید.
***
براستی که چندین درس ازین چند بیت شاهنامه می آموزیم:
شگرد سرپرستی و مدیریت، بزرگداشت زیردستان، نفوذ کلام، رک گویی، تفکیک حدود فرمانده و فرمانبر، قاطعیت،
***
چو بنشست با سوگ، ماهی بلاش / سرش پر ز گرد و رخش پرخراش -
سپاه آمد و موبد موبدان / هر آنکس که بود از رد و بخردان -
چو بنشست بر گاه گفت ای ردان / بجویید رای و دل بخردان -
شما را بزرگیست نزدیک من / چو روشن شود رای تاریک من -
هر آنکس کجا باشد او بدسگال / که خواهد همی کار خود را همال -
نخستین به پندش توانگر کنم / چو نپذیرد از خونش افسر کنم -
هرآنگه که زین لشکر دینپرست / بنالد بر ما یکی زیردست -
دل مرد بیدادگر بشکنم / همه بیخ و شاخش ز بن برکنم -
مباشید گستاخ با پادشا / به ویژه کسی کو بود پارسا -
که او گاه زهرست و گه پایزهر / مجویید از زهر تریاک بهر -
ز گیتی تو خوشنودی شاهجوی / مشو پیش تختش مگر تازهروی -
چو خشم آورد شاه، پوزش گزین / همی خوان به بیداد و داد، آفرین -
هرآنگه که گویی که دانا شدم / به هر دانشی بر توانا شدم، -
چنان دان که نادان تری آن زمان / مشو بر تن خویش بر بدگمان -
بهادر امیرعضدی
..........................................................................
پ ن:
بلاش، بلاش پیروز ِ یزدگرد، زمانی که پدرش (پیروز ِ یزدگرد) با قباد به جنگ خوشنواز تورانی می رود، شاه موقت ایران می شود: که پیروز را پاک فرزند بود / خردمند شاخی برومند بود -
بلاش از بر تخت بنشست شاد/که کهتر پسر بود با مهر و داد -
بلاش پیروز، 4 سال شاه ایران بود.