و.ک(134)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سخن گفتن بی جان با جاندار و جاندار با بی جان،در شاهنامه
***
پند تاج به سر ِ پر ز باد ِ بهرام:
چنین گفت موبد ببهرام تیز / که خون سر بیگناهان مریز-
چو خواهی که تاج تو ماند بجای / مبادی جز آهسته و پاک رای –
نگه کن که خود تاج با سر چه گفت / که با مغزت ای سر خرد باد جفت -
به گرسیوز آمد ز کار نیا / دو رخ زرد و یک دل پر از کیمیا -
کشیدندش از پیش دژخیم زار / به بند گران و به بد روزگار -
ابا روزبانان مردمکشان / چنانچون بود مردم بدنشان -
چو در پیش کیخسرو آمد بدرد / ببارید خون بر رخ لاژورد -
سخن گفتن رستم با سلیح نبردش:
زواره بیامد به نزدیک اوی/ورا دید پژمرده و زردروی-
بدو گفت رو تیغ هندی بیار/یکی جوشن و مغفری نامدار-
چو رستم سلیح نبردش بدید/سرافشاند و باد از جگر برکشید-
چنین گفت کای جوشن کارزار/برآسودی از جنگ یک روزگار-
کنون کار پیش آمدت سخت باش/به هر جای پیراهن بخت باش-
چنین رزمگاهی که غران دو شیر/به جنگ اندر آیند هر دو دلیر-
کنون تا چه پیش آرد اسفندیار/چه بازی کند در دم کارزار-
سخن گفتن رستم با کریاس(درگاه، آستان، پرده سرا):
چو رستم بدر شد ز پرده سرای/زمانی همی بود بر در به پای-
به کریاس گفت ای سرای امید/خنک روز کاندر تو بد جمشید-
همایون بدی گاه کاوس کی/همان روز کیخسرو نیک پی-
در فرهی بر تو اکنون ببست/که بر تخت تو ناسزایی نشست-
شنید این سخنها یل اسفندیار/پیاده بیامد بر نامدار-
به رستم چنین گفت کای سرگرای/چرا تیز گشتی به پرده سرای-
سزد گر برین بوم زابلستان/نهد دانشی نام غلغلستان-
که مهمان چو سیر آید از میزبان/به زشتی برد نام پالیزبان-
سخن گفتن اسفندیار با پرده سرا در پاسخ به رستم:
سراپرده را گفت بد روزگار/که جمشید را داشتی بر کنار-
همان روز کز بهر کاوس شاه/بدی پرده و سایهٔ بارگاه-
کجا راه یزدان همی بازجست/همی خواستی اختران را درست-
زمین زو سراسر پرآشوب بود/پر از خنجر و غارت و چوب بود-
کنون مایه دار تو گشتاسپ است/به پیش وی اندر چو جاماسپ است-
نشسته به یک دست او زردهشت/که با زند واست آمدست از بهشت-
بهادر امیرعضدی