برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
هفت در شاهنامه - 3 - هفت گردان
***
هفت گرد با رستم برای نجات بیژن از چاه:
بفرمود رستم بسالار بار/که بگزین ز گردان لشکر هزار-
ز مردان گردنکش و نامور/بباید تنی چند بسته کمر-
چو گرگین و چون زنگهٔ شاوران/دگر گستهم شیر جنگ آوران-
چهارم گرازه که راند سپاه/فروهل نگهبان تخت و کلاه-
چو فرهاد و رهام گرد دلیر/چو اشکش که صید آورد نره شیر-
چنین هفت یل باید آراسته/نگهبان این لشکر و خواسته-
و
چو آمد بر سنگ اکوان فراز/بدان چاه اندوه و گرم و گداز-
چنین گفت با نامور هفت گرد/که روی زمین را بباید سترد-
بباید شما را کنون ساختن/سر چاه از سنگ پرداختن-
پیاده شدند آن سران سپاه/کزان سنگ پردخت مانند چاه-
بسودند بسیار بر سنگ چنگ/شده مانده گردان و آسوده سنگ-
بهادر امیرعضدی