برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(91) - مترادف اصطلاح ِ " باد در مشت داشتن" در شاهنامه ی فردوسی
***
چنین است رسم سرای کهن/سکندر شد و ماند ایدر سخن-
چو او سی و شش پادشا را بکشت/نگر تا چه دارد ز گیتی به مشت-
پشوتن به گشتاسب:
ز تو دور شد فره و بخردی/بیابی تو بادافره ایزدی-
شکسته شد این نامور پشت تو/کزین پس بود باد در مشت تو-
و
کمین ساختم از پس پشت اوی/نماندم بجز باد در مشت اوی-
و
گودرز کشوادگان:
همی گفت گودرز گر پشت خویش /سپارم بدیشان نهم پای پیش-
سپاه اندر آید پس پشت من/نماند جز از باد در مشت من-
و
بگیرند گردان پس پشت اوی/نماند بجز باد در مشت اوی-
و
دلیران بدشمن نمودند پشت/ازان کارزار انده آمد بمشت-
و
چو هومان و نستیهن از پشت اوی/جدا ماند شد باد در مشت اوی-
و
سخن چند گفتم به چندین نشست/ز گفتار باد است ما را به دست-
گرسیوز به افراسیاب:
تو خواهی کشان خیره جفت آوری/همی باد را در نهفت آوری-
تو در کار او گر درنگ آوری/مگر باد زان پس به چنگ آوری-
و
بانبوه جستن نه نیکوست جنگ/شکستی بود باد ماند بچنگ-
و
چو اهرن* بود مر مرا یار و پشت/ندارد مگر باد دشمن به مشت-
* اهرن، اَهرَن، داماد قیصر، باجناق گشتاسب و میرین.
و
که بختش پس پشت او برنشست/ازین تاختن باد ماند به دست-
و
و
به زندان دزدان مر او را بکشت/ندارد جز از رنج و نفرین بمشت-
و
بی اندازه پیکار جستند و چنگ/ ندارند از جنگ، جز خاره سنگ -
اسکندر:
چنین گفت پس با سواران خویش/بلنداختر و نامداران خویش-
که ما را کنون جان به اسپ اندرست/چو سستی کند باد ماند به دست-
بهادر امیرعضدی