برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

(156) - مترادف اصطلاحِ "نشون به اون نشون، یا نشان به آن نشان" در شاهنامه ی فردوسی

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
(156) - مترادف اصطلاحِ "نشون به اون نشون، یا نشان به آن نشان" در شاهنامه ی فردوسی.
***
ردّ ِ پای ریشه ی اصطلاحاتِ عامیانه در شاهنامه.
***
اصطلاحِ نشون به اون نشون، یا نشان به آن نشان:

 همی کرد بازی بدان همنشان/وزو پر ز خون دیدهٔ سرکشان-
و
بدین همنشان تا قباد بزرگ/که از داد او خویش بدمیش وگرگ-
و
 سخن گفت شاهک برین همنشان/برآشفت زان شاه گردنکشان-
و
برین همنشانست پرهیز نیز/که نفروشد او راه یزدان به چیز-
و
  همه لشکرش دست بر برزدند/همی هر کسی رای دیگر زدند-
برین همنشان تا ز خم سپهر/پدید آمد آن زیور تاج مهر-
و
 چنین گفت یکسر بگردنکشان/که از پیش ترکان برین همنشان-
مناره برآرم به شمشیر و گنج/ز هیتال تا کس نباشد به رنج-
و
 بران همنشان رخش را پیش خواست/فرو کرد منقار بر دست راست-
برون کرد پیکان شش از گردنش/نبد خسته گر بسته جایی تنش-
و
 زدش بر زمین همچو یک لخت کوه/پر از بیم شد جان توران گروه-
برین همنشان هفت گرد دلیر/کشیدند شمشیر برسان شیر-
و

کمان کیانی گرفته به چنگ/ز ترکش برآورد تیر خدنگ-
همی تیر بارید همچون تگرگ/برین همنشان تا غمین گشت کرگ*-
....................................................................
پ ن:

*کرگ، کرگدن


بهادر امیرعضدی

ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی – بخش ۱۷ - تاکتیک جنگی وقت خریدن در شاهنامه

 برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ترفند های جنگی در شاهنامه فردوسی – بخش ۱۷ - تاکتیک جنگی وقت خریدن در شاهنامه. 
***
مهراب کابلی و تاکتیک جنگی وقت خریدن در برابر شماساس و خزروان تورانی، تا رسیدن زال و رستم.
***
مهراب  کابلی، پیکی سوی شماساس گسیل می دارد: 

به فرستاده ای آمد از نزد اوی/به سوی شماساس بنهاد روی-
به پیش سراپرده آمد فرود/ز مهراب دادش فراوان درود-
که بیداردل شاه توران سپاه/بماناد تا جاودان با کلاه-

و در نامه از بیگانگی و ناخشنودی خود از رستم و زال می گوید:
ز ضحاک تازیست ما را نژاد/بدین پادشاهی نیم سخت شاد-
به پیوستگی جان خریدم همی/جز این نیز چاره ندیدم همی-
کنون این سرای و نشست منست/همان زاولستان به دست منست-
ازایدر چو دستان بشد سوگوار/ز بهر ستودان سام سوار-
دلم شادمان شد به تیمار اوی/برآنم که هرگز نبینمش روی-
زمان خواهم از نامور پهلوان/بدان تا فرستم هیونی دوان-
یکی مرد بینادل و پرشتاب/فرستم به نزدیک افراسیاب-
مگر کز نهان من آگه شود/سخنهای گوینده کوته شود-
نثاری فرستم چنان چون سزاست/جز این نیز هرچ از در پادشاست-
گر ایدونک گوید به نزد من آی/جز از پیش تختش نباشم به پای-
همه پادشاهی سپارم بدوی/همیشه دلی شاد دارم بدوی-
تن پهلوان را نیارم به رنج/فرستمش هرگونه آگنده گنج-

و بدینسان مهراب کابلی شماساس را خام می کند:
ازین سو دل پهلوان را ببست/وزان در سوی چاره یازید دست-
نوندی برافگند نزدیک زال/که پرنده شو باز کن پر و بال-
به دستان بگو آنچ دیدی ز کار/بگویش که از آمدن سر مخار-
که دو پهلوان آمد ایدر بجنگ/ز ترکان سپاهی چو دشتی پلنگ-
دو لشکر کشیدند بر هیرمند/به دینارشان پای کردم به بند-
گر از آمدن دم زنی یک زمان/برآید همی کامهٔ بدگمان-
فرستاده نزدیک دستان رسید/به کردار آتش دلش بردمید-
سوی گرد مهراب بنهاد روی/همی تاخت با لشکری جنگجوی-

بهادر امیرعضدی