برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین - (1) - نماد ِ جبر، در قامت ِ زمانه.
***
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود.
***
نماد ِ جبر، در قامت ِ زمانه:
سهراب، در دریده شدن پهلویش به دست رستم:
بدو گفت کاین بر من از من رسید/ زمانه به دست تو دادم کلید
فردوسی:
مبر خود به مهر زمانه گمان/نه نیکو بود راستی در کمان-
چو دشمنش گیری نمایدت مهر/و گر دوست خوانی نبینیش چهر-
و
زمانه ندادش زمانی درنگ/شد آن هوش هوشنگ بافر و سنگ-
فردوسی:
مبر خود به مهر زمانه گمان/نه نیکو بود راستی در کمان-
چو دشمنش گیری نمایدت مهر/و گر دوست خوانی نبینیش چهر-
و
ازین در درآید بدان بگذرد/ زمانه برو دم همی بشمرد-
و
زمانه برانگیختش با سپاه/که ایدر به دست تو گردد تباه-
و
دگر کز پی جنگ افراسیاب/ زمانه همی بر تو گیرد شتاب-
و
زمانه همی تاختت با سپاه/که بر دست من گشت خواهی تباه-
و
چنین گفت با رستم اسفندیار/که از تو ندیدم بد روزگار-
زمانه چنین بود و بود آنچ بود/سخن هرچ گویم بباید شنود-
بهانه تو بودی پدر بد زمان/نه رستم نه سیمرغ و تیر و کمان-
و
به بیشه درون شیر و نر اژدها/ز چنگ زمانه نیابد رها-
و
کس از خواست یزدان کرانه نیافت/ز کار زمانه بهانه نیافت-
و
مرا بیش ازین زندگانی نبود/ زمانه نکاهد نخواهد فزود-
و
ز کار زمانه میانه گزین/چو خواهی که یابی بداد آفرین-
بهادر امیرعضدی