برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین – 14- نماد ِ جبر، در قامت ِ گیتی.
***
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود.
***
جبر در قامت ِ گیتی:
فردوسی:
یکی پند گویم ترا من درست/دل از مهر گیتی ببایدت شست-
و
بدین نیز همداستانم که زال/ز گیتی چو رودابه جوید همال-
و
چنین است گیتی وزین ننگ نیست/ابا کردگار جهان جنگ نیست-
و
گذر نیست کس را ز فرمان او/کسی کاو بگردد ز پیمان او-
ز گیتی نبیند مگر کاستی/بدو باشد افزونی و راستی-
و
مدار ایچ تیمار با او به هم/به گیتی مکن جان و دل را دژم-
و
ز چرخ بلند اندر آمد سخن/سراسر همین است گیتی ز بن-
و
مگر کز شمار تو آید پدید/که نوبت ز گیتی به من چون رسید-
و
تن آزاد و آباد گیتی بروی/بر آسوده از داور و گفتگوی-
و
چنین گفت مر بارمان را قباد/که یکچند گیتی مرا داد داد-
و
چپ و راست هر سو بتابم همی/سر و پای گیتی نیابم همی-
و
سرانجام گیتی ز سیمرغ و زال/پر از داستان شد به بسیار سال-
و
اگر خود نزادی خردمند مرد/ندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین – 13 - نماد ِ جبر، در قامت ِ جهان.
***
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود.
***
جبر در قامت ِ جهان:
فردوسی:
چنین است رسم جهان ِ جهان/که کردار خویش از تو دارد نهان-
همی با تو در پرده بازی کند/ز بیرون ترا بی نیازی کند-
فردوسی :
جهانا بپروردیش در کنار/وز آن پس ندادی به جان زینهار-
نهانی ندانم ترا دوست کیست/بدین آشکارت بباید گریست-
و
ندیدی جهان از بُنِه، بِه بُدی/اگر کِه بُدی مَرد اگر مِه بُدی-
و
جهان را چنینست ساز و نهاد/که جز مرگ را کس ز مادر نزاد-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین - 12 - نماد ِ جبر، در قامت ِ سپهر.
***
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود.
***
جبر در قامت ِ سپهر:
کیخسرو:
ببینیم تا دست گردان سپهر/بدین جنگ سوی که یازد بمهر-
بکوشیم وز کوشش ما چه سود/کز آغاز بود آنچ بایست بود-
و
فردوسی:
برین گونه گردد به ما بر سپهر/بخواهد ربودن چو بنمود چهر-
سام به زال:
گذر نیست بر حکم گردان سپهر/هم ایدر بگسترد بایدت مهر-
سیاوش:
مرا زندگانی سرآید همی/غم و درد و انده درآید همی-
چنین است کار سپهر بلند/گهی شاد دارد گهی مستمند-
سیاوش:
برین گونه خواهد گذشتن سپهر/نخواهد شدن رام با من به مهر-
ز خورشید تابنده تا تیرهخاک/گذر نیست از داد یزدان پاک-
پیران ویسه:
نیابی گذر تو ز گردان سپهر/کزویست آرام و پرخاش و مهر-
سیاوش:
چنین است کار سپهر بلند/گهی شاد دارد گهی مستمند-
افراسیاب:
چو چشم زمانه بدوزم به گنج/سزد گر سپهرم نخواهد به رنج-
پیران ویسه:
وگر زین نشان راز دارد سپهر/بیفزایدش هم باندیشه مهر-
بخواهد بدن بیگمان بودنی/نکاهد به پرهیز افزودنی-
سیاوش:
سیاوش به پیران نگه کرد و گفت/که فرمان یزدان نشاید نهفت-
اگر آسمانی چنین است رای/مرا با سپهر روان نیست پای-
خوابگزاران ِ تورانی به افراسیاب:
برین سان گذر کرد خواهد سپهر/گهی پر ز خشم و گهی پر ز مهر-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین - 12 - نماد ِ جبر، در قامت ِ روزگار.
***
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود.
***
جبر در قامت ِ روزگار:
دارای داراب در حال مرگ، به اسکندر:
بدو گفت مگری کزین سود نیست/از آتش مرا بهره جز دود نیست-
چنین بود بخشش ز بخشنده ام/هم از روزگار درخشنده ام-
فردوسی:
گر ایدونک بد بینی از روزگار/به نیکی همو باشد آموزگار-
پیران ویسه:
بدو گفت پیران که با روزگار/نسازد خرد یافته کارزار-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جبر در شاهنامه - فردوسی، جبراندیش ِ اختیار گزین – 11 - نماد ِ جبر، در قامت ِ آسمان.
***
جبر و جبر اندیشی، در قامت ِ چرخ، سرنوشت، دهر، قضا، قَدَر، آفرینش، اختر، آسمان، روزگار، سپهر، جهان، سرای سپنج، گیتی و گنبد تیزگرد، جا به جا در شاهنامه، خود می نمایانند. و در برابر، این جبر ِ ناشی از باور ِ حکیم طوس، اختیار گزینی حکیم نیز در هیئت و هیبت سلحشورانه ی پهلوانان شاهنامه اش به رخ کشیده می شود. آنگاه این مرگ(شکارگر انسان)، فراز و قله ی چیرگی جبر ست که مقهور و شکار ِ اختیار گزینی ِ ناشی از روحیه و باور ِ پهلوانان و یلان شاهنامه می شود.
***
جبر در قامت ِ آسمان:
دارای داراب در نبرد با اسکندر:
ببینیم فرجام تا چون بود/که گردِش ز اندیشه بیرون بود-
و
خردمند گر مردم بدگمان/نداند کسی چارهٔ آسمان-
رستم:
همی گفت من زنده با پیر سر/بدیدم بدین سان گرامی پسر-
بدو گفت رستم کزین غم چه سود/که این ز آسمان بودنی کار بود-
و
کتایون بدو گفت کای بدگمان/مشو تیز با گردش آسمان-
و
ز تنگی چنان شد که چاره نماند/سپه را همی پود و تاره نماند-
سخن رفتشان یک به یک همزبان/که از ماست بر ما بد آسمان-
و
جبر اندیشی خاقان چین:
ز مادر همه مرگ را زاده ایم/بناکام گردن بدو داده ایم-
کس از گردش آسمان نگذرد/وگر بر زمین پیل را بشکرد-
و
زمانش چنین بود نگشاد چهر/مرا دل پر از درد و سر پر ز مهر-
بدین گونه بد گردش آسمان/بسنده نباشد کسی با زمان-
و
بدو گفت کز گردش آسمان/بگوی آنچ دانی و پنهان ممان-
و
کسی با ستاره نکوشد به جنگ/نه با آسمان جست کس نام و ننگ-
و
بباشد همه بودنی بی گمان/نتابیم با گردش آسمان-
و
ستاره شناسان بر او شدند/همی ز آسمان داستانها زدند-
ندیدند روزش کشیدن دراز/ز گیتی همی گشت بایست باز-
و
چنین گفت دارا که هم بی گمان/ز ما بود بر ما بد آسمان-
و
دگر گفت کز گردش آسمان/خردمند برنگذرد بی گمان-
کزو شادمانیم و زو ناشکیب/گهی در فراز و گهی در نشیب-
و
جهاندار زان لرزه شد بدگمان/پراندیشه از گردش آسمان-
و
ببینی بدین داد و نیکی گمان/که او خلعتی یابد از آسمان-
که هرگز نگردد کهن بر برش/بماند کلاه کیان بر سرش-
و
دگر گفت کز گردش آسمان/خردمند برنگذرد بی گمان-
کزو شادمانیم و زو ناشکیب/گهی در فراز و گهی در نشیب-
و
اسکندر:
چنین گفت کز گردش آسمان/نیابد گذر مرد نیکی گمان-
مرا روی گیتی بباید سپرد/بد و نیک چندی بباید شمرد-
و
نخست آفرین کرد بر کردگار/که زو دید نیک و بد روزگار-
دگر گفت کز گردش آسمان/خردمند برنگذرد بی گمان-
رستم:
بدو گفت رستم که با آسمان/نتابد بداندیش و نیکی گمان-
افراسیاب:
خردمند گر مردم بدگمان/نداند کسی چاره ی آسمان-
بهادر امیرعضدی