برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
درفش در شاهنامه - 10 - درفش اشکش و درفش فرهاد
***
آنگاه که مردمانی دارای بیرق، ارتش و پادشاه و نماینده می شوند، می توان گفت که آن زمان نقطه آغاز تمدن آن کشور است . پرفسور آرتور کریستن سن
***
درفش اشکش:
پس گستهم اشکش تیز گوش / که با زور و دل بود و با مغز و هوش -
یکی گرز دار از نژاد همای / به راهی که جستیش بودی به بپای -
درفشی برآورده پیکر پلنگ / همی از درفشش ببارید جنگ -
درفش فرهاد:
گزیده پس از اندرش فرهاد بود / کزو لشکر خسرو آباد بود -
یکی پیکر آهو درفش از برش / بدان سایه آهو اندر سرش -
سپاهش همه تیغ هندی بدست / زره سغدی و زین ترکی نشست -
درفشی کجا پیکرش گاو میش / سپاه از پس و نیزه دارن ز پیش-
چنان دان که آن شهره فرهاد راست / که گویی مگر با سپهرست راست -
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
درفش در شاهنامه - 11 - درفش گستهم
***
آنگاه که مردمانی دارای بیرق، ارتش و پادشاه و نماینده می شوند، می توان گفت که آن زمان نقطه آغاز تمدن آن کشور است . پرفسور آرتور کریستن سن
***
درفش گستهم:
پس پشت گودرز، گستهم بود / که فرزند بیدارگژدهم بود -
یکی نیزه بودی به چنگش به جنگ / کمان یار او بود و تیر خدنگ -
ز بازوش پیکان به زندان بدی / همی در سنگ و سندان بدی -
ابا لشکری گشن و آراسته / پر از گرز و شمشیر پر خواسته -
یکی ماه پیکر درفش از برش / به ابر اندر آورده تابان سرش -
پسش ماه پیکر، درفشی بزرگ / دلیران بسیار و گردی سترگ -
ورا نام گستهم کژدهم خوان / که لرزان بود پیل ازو ز استخوان -
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
درفش در شاهنامه - 12 - درفش شیدوش و درفش رهام
***
آنگاه که مردمانی دارای بیرق، ارتش و پادشاه و نماینده می شوند، می توان گفت که آن زمان نقطه آغاز تمدن آن کشور است . پرفسور آرتور کریستن سن
***
پس پشت، شیدوش یل، با درفش / زمین گشته از شیر پیکر، بنفش -
درفشی کجا پیکرش هست ببر / همی بشکند زو میان هژیر -
ورا گرد شیدوش دارد به پای / چو کوهی همی اندر آید ز جای -
درفش رهام:
درفش جهانجوی رهام، ببر / که بفراخته ببود سر تا به ابر -
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
درفش در شاهنامه - 13 - درفش اسکندر و درفش پشوتن
***
آنگاه که مردمانی دارای بیرق، ارتش و پادشاه و نماینده می شوند، می توان گفت که آن زمان نقطه آغاز تمدن آن کشور است . پرفسور آرتور کریستن سن
***
درفش اسکندر:
سکندر سپه را سراسر بخواند / گذشته سخن پیش ایشان براند -
برون آمد آن نامور شهریار / بره بر چنان لشکر نامدار-
درفشی پس پشت سالار روم / نوشته برو سرخ و پیروزه بوم -
همای از بر و خیزرانش قضیب / نوشته بر او بر، محب صلیب -
درفش پشوتن:
سپه دید با جوشن و ساز جنگ / درفشی سیه پیکر او پلنگ -
سپه کش پشوتن به قلب اندرون / سپاهی همه دست شسته بخون -
و.ک(283)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
تل بهرام یا بهرام تل در شاهنامه
***
تل بهرام یا بهرام تل ، تپه ای که از جسد سپاهیان ساوه شاه توسط بهرام چوبینه بوجود آمد:
چو از جنگ آن لشکر آسوده شد / بلشکر گه شاه پرموده شد -
همیگشت بر گرد دشت نبرد / سرسرکشان را زتن دورکرد -
چوبرهم نهاده بد انبوه گشت / ببالا و پهنا یکی کوه گشت -
مرآن جای را نامداران یل / همی هرکسی خواند بهرام تل -
سلیح سواران و چیزی که دید / بجایی که بد سوی آن تل کشید -
یکی نامه بنوشت زی شهریار / ز پر موده و لشکر بیشمار -