و.ک(277)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
پاشنه وَر کشیدن، به سبک رستم:
کنون یکسره دل پر از کین کنید / بروهای جنگی پر از چین کنید -
« که من رخش را بستم امروز نعل / بخون کرد خواهم سر تیغ لعل » -
میان را ببندید کز کارزار / همه تاج یابید با گوشوار –
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
ردِّ نیکی را همه جا میتوان یافت. « باید نیکو دید » - بخش ۱ - رستم، پیران را به دید ِ مهر می نگرد.
***
مردانِ نیک ، تنها در سپاه ایران دیده نمی شوند. ردِّ نیکی را همه جا میتوان یافت. « باید نیکو دید ».
***
رستم، پیران را به دید ِ مهر می نگرد
***
پیران از دید رستم در جنگ هماون.
رستم به هومان ویسه:
ز پیران مرا دل بسوزد همی / ز مهرش روان برفروزد همی -
ز خون سیاوش جگرخسته اوست / ز ترکان کنون راد و آهسته اوست -
سوی من فرستش هم اکنون دمان / ببینیم تا بر چه گردد زمان -
هومان به پیران:
بجز بر تو بر کس ندیدمش مهر / فراوان سخن گفت و نگشاد چهر -
ازین لشکر اکنون ترا خواستست / ندانم که بر دل چه آراستست -
بدو گفت پیران که ای رزمساز / بترسم که روز بد آید فراز -
گر ایدونک این تیغ زن رستمست / بدین دشت ما را گه ماتمست -
بر آتش بسوزد بر و بوم ما / ندانم چه کرد اختر شوم ما -
بهادر امیرعضدی
و.ک(278)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
رستم، از دشوار ترین نبرد با سخت ترین حریفش ، کاموس کشانی در جنگ هماون میگوید
***
رستم از جنگ هماون میگوید:
چنین گفت رستم بگودرز و گیو / بدان نامداران و گردان نیو -
چو آگاهی آمد بشاه جهان / بمن باز گفت این سخن در نهان -
که طوس سپهبد بکوه آمدست / ز پیران و هومان ستوه آمدست -
از ایران برفتیم با رای و هوش / برآمد ز پیکار مغزم بجوش -
ز بهرام گودرز وز ریونیز / دلم تیر تر گشت برسان شیز -
از ایران همی تاختم تیزچنگ / زمانی بجایی نکردم درنگ -
چو چشمم برآمد بخاقان چین / بران نامداران و مردان کین -
بویژه به کاموس* و آن فر و برز / بران یال و آن شاخ و آن دست و گرز -
که بودند هر یک چو کوهی بلند / بزیر اندرون ژنده پیلی نژند -
بدل "گفتم آمد زمانم بسر" / که تا من ببستم بمردی کمر -
ازین بیش مردان و زین بیش ساز / ندیدم بجایی بسال دراز -
رسیدم بدیوان مازندران/شب تیره و گرزهای گران-
ز مردی نپیچید هرگز دلم / نگفتم که از آرزو بگسلم -
"جز آن دم که دیدم ز کاموس جنگ" / دلم گشت یکباره زین کینه تنگ -
...................................................
پ ن:
* - کاموس کشانی، از نیرو های کمکی تورانیان در جنگ هماون از ماوراء النهر-
یکی مهتر از ماورالنهر بر / که بگذارد از چرخ گردنده سر -
کاموس کشانی، از سران ده لشکر کمکی پیران . مرد دوم لشکر خاقان .
سر سرافرازان و کاموس نام / برآرد ز گودرز و از طوس نام -
دلاور چو کاموس شمشیرزن / که چشمش ندیدست هرگز شکن -
همه کارهای شگرف آورد / چو خشم آورد باد و برف آورد -
کاموس کشانی، کشته بدست رستم در جنگ با خاقان -
بهادر امیرعضدی
و.ک(279)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
جواز پیمان شکستن رستم در نبرد با پولادوند
***
جواز پیمان شکستن رستم
***
افراسیاب به پولادوند در مصاف با رستم:
بپولاد گفت ای سرافراز شیر / بکشتی گر آری مر او را بزیر -
بخنجر جگرگاه او را بکاف / هنر باید از کار کردن نه لاف -
نگه کرد گیو اندر افراسیاب / بدان خیره گفتار و چندان شتاب -
برانگیخت اسپ و برآمد دمان / چو بشکست پیمان همی بدگمان -
برستم چنین گفت کای جنگجوی / چه فرمان دهی کهتران را بگوی -
نگه کن به پیمان افراسیاب / چو جای بلا دید و جای شتاب -
بیامد همی دل بیافروزدش / بکشتی درون خنجر آموزدش -
بدو گفت رستم که جنگی منم / بکشتی گرفتن درنگی منم -
شما را چرا بیم آید همی / چرا دل به دو نیم آید همی -
اگر نیستتان جنگ را زور و دست / دل من بخیره نباید شکست -
گر ایدونک این جادوی بیخرد / ز پیمان یزدان همی بگذرد -
« شما را ز پیمان شکستن چه باک / گر او ریخت بر تارک خویش خاک* » -
من اکنون سر دیو پولادوند / بخاک اندر آرم ز چرخ بلند -
وزان پس بیازید چون شیر چنگ / گرفت آن بر و یال جنگی نهنگ -
بگردن برآورد و زد بر زمین / همی خواند بر کردگار افرین -
..............................................................................
پ ن:
* گودرز کشوادگان، نزد کیخسرو از ترفند و بند رستم در نبرد با پولادوند میگوید:
بگفت آنچ کرد او بپولادوند/ز کشتی و نیرنگ وز رنگ و بند-ز افگندن دیو وز کشتنش/همان جنگ و پیگار و کین جستنش-
بهادر امیرعضدی
و.ک(280)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
آشتی جویی رستم و مدارا با پیران در جنگ هماون:
وزین روی رستم یلان را بخواند / سخنهای بایسته چندی براند -
تهمتن چنین گفت با بخردان / هشیوار و بیدار دل موبدان -
کسی را که یزدان کند نیکبخت / سزاوار باشد ورا تاج و تخت -
جهانگیر و پیروز باشد بجنگ / نباید که بیند ز خود زور چنگ -
ز یزدان بود زور ما خود کییم / بدین تیره خاک اندرون بر چییم -
بباید کشیدن گمان از بدی / ره ایزدی باید و بخردی -
که گیتی نماند همی بر کسی / نباید بدو شاد بودن بسی -
همی مردمی باید و راستی / ز کژی بود کمی و کاستی -
چو پیران بیامد بر من دمان / سخن گفت با درد دل یک زمان -
که از نیکوی با سیاوش چه کرد / چه آمد برویش ز تیمار و درد -
فرنگیس و کیخسرو از اژدها / بگفتار و کردار او شد رها -
ابا آنک اندر دلم شد درست / که پیران بکین کشته آید نخست -
گنهکار یک تن نماند بجای / مگر کشته افگنده در زیر پای -
و لیکن نخواهم که بر دست من / شود کشته این پیر با انجمن -
که او را بجز راستی پیشه نیست / ز بد بر دلش راه اندیشه نیست -
گر ایدونک باز آرد این را که گفت / گناه گذشته بباید نهفت -
گنهکار با خواسته هرچ بود / سپارد بما کین نباید فزود -
ازین پس مرا جای پیکار نیست / به از راستی در جهان کار نیست -
نداریم گیتی بکشتن نگاه / که نیکیدهش را جز اینست راه -
جهان پر ز گنجست و پر تاج و تخت / نباید همه بهر یک نیکبخت -
چو بشنید گودرز بر پای خاست / بدو گفت کای مهتر راد و راست -
ز جنگ آشتی بیگمان بهترست / نگه کن که گاوت بچرم اندرست -
بهادر امیرعضدی