برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

دیدگاه ضد جنگ رستم

و.ک(234)  

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

دیدگاه ضد جنگ رستم

***

روحیه ی رستم، جنگ طلبی را بر نمی تابد. بیشتر یا تمام نبردهای رستم، همراه با طرح و پیشنهاد ِ  به آشتی ست. و جنگیدن را بنا گزیر، برمی گزیند.

***

رستم بیزار از جنگ ست:

پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ / نه خوبست و داند همی کوه و سنگ –

چو کین سر شهریاران بود،/سر و کار با تیرباران بود-


بهادر امیرعضدی

راز ِ خوف انگیز و مبهم ِ رابطه ی ژرف ِ مردمان زمینی شاهنامه با آسمان بخش دوم

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

***

راز ِ خوف انگیز و مبهم ِ رابطه ی ژرف ِ مردمان زمینی شاهنامه با آسمان - بخش دوم

***

 در شاهنامه، آسمان، همیشه راز دار مردم، سپاهیان، گردان، پهلوانان و شاهان بوده . آسمانی که رحمت و برکت را ، ادبار و نکبت را ره آورد او می بینند .

 آسمانی که بی اراده ی زمینیان، خشم رعد آسا و تندر ِ غضبش را بدر قه ی راه ِ باران برکت زا و رحمت آورش می سازد .

***

ستاره‌شناسان به روز دراز / همی ز آسمان بازجستند راز -

*

ازان کآسمان را دگر بود راز / به گفت ِ برادر نیامد فراز - 

*

ستاره‌شناسان بر ِ او شدند / همی ز آسمان داستانها زدند -

*

همی جست بر چاره جستن رهی / سوی آسمان کرد روی آنگهی -

*

کس از گردش آسمان نگذرد / وگر بر زمین پیل را بشکرد -

*

بدو گفت کز گردش آسمان / بگوی آنچ دانی و پنهان ممان -

*

بدین گونه بُد گردش آسمان / بسنده نباشد کسی با زمان -

*

چنین گفت کز گردش آسمان / نیابد گذر مرد نیکی‌گمان -

*

دگر گفت کز گردش آسمان / خردمند برنگذرد بی‌گمان -

*

جهاندار زان لرزه شد بدگمان / پراندیشه از گردش آسمان -

*

بباشد همه بودنی بی‌گمان / نتابیم با گردش آسمان -

*

که تا چون بود گردش آسمان / کرا بر کشد زین دو مهتر زمان - 

*

نگه کردم از گردش آسمان / بدین زودی او را سر آید زمان - 

*

بکوشیم با گردش آسمان / اگر در میانه سر آید زمان - 

*

برین بر که گفتم نجوید زمان / مگر یارمندی کند آسمان -  

*

همان ایرج پاک دین را بکشت / برو گردش آسمان شد درشت –


بهادر امیرعضدی

حکیم طوس و ستایش رستم، با استعاره ی ماه های سال، کیخسرو را

و.ک(130,2)  

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

حکیم طوس و ستایش رستم، با استعاره ی ماه های سال، کیخسرو را

***

طبع آزمایی حکیم طوس، در وام گیری از ماه های سال

***

ستایش رستم، با استعاره ی ماه های سال، کیخسرو را: و

بر آورد سر، آفرین کرد و گفت / مبادت جز از بخت ِ پیروز، جفت - 

چو "هرمزد" بادت بدین پایگاه / چو "بهمن" ،نگهبان ِفرخ کلاه - 

همه ساله "اردیبهشت"ِ هژیر / نگهبان ِ تو، با هش و رای پیر - 

چو "شهریور"ت باد پیروزگر / به نام بزرگی و فر و هنر - 

"سفندارمذ"، پاسبان تو باد / خِرَد، جان ِ روشن روان ِ تو باد - 

چو "خرداد"ت از یاوران، بر دهاد / ز "مرداد"، باش از بر و بوم شاد - 

"دی" و "اورمزد"ت خجسته بواد / در ِ هر بَدی، بر تو بسته بواد- 

"دی"ت "آذر" افروز و فرخنده، روز / تو شادان و تاج تو، گیتی فروز - 

چو این آفرین کرد رستم، بپای / بپرسید و کردش بر خویش، جای - 

بدو گفت خسرو، درست آمدی / که از جان ِ تو، دور بادا بدی - 

تویی پهلوان ِ کیان ِ جهان / نهان آشکار، آشکارت نهان - 

گُزین ِ کیانی و پشت ِ سپاه / نگهدار ِ ایران و لشکر، پناه - 

مرا شاد کردی بدیدار خویش / بدین پر هنر جان ِ بیدار خویش -

آداب به پیشواز رفتن بزرگان در شاهنامه ی فردوسی - ۲ - کیخسرو به پیشواز رستم می آید

 و.ک(030,2)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

آداب به پیشواز رفتن بزرگان در شاهنامه ی فردوسی - ۲ - کیخسرو به پیشواز رستم می آید

***

پیشوازی شایسته و درخور ِ شان و شوکت ِ رستم، توسط کیخسرو

 چو تاج بزرگی بسر بر نهاد / ازو شاد شد تاج و او نیز شاد -

 فرستادگان آمد از هر سوی / ز هر نامداری و هر پهلوی - 

پس آگاهی آمد سوی نیمروز / بنزد سپهدار ِ گیتی فروز - 

که خسرو ز توران به ایران رسید / نشست از بر تخت کو را سزید -  

"بیاراست رستم به دیدار شاه / ببیند که تا هست زیبای گاه" -  

ابا زال، سام نریمان بهم / بزرگان کابل همه بیش و کم -  

سپاهی که شد دشت چون آبنوس / بدرید هر گوش ز اوای کوس -  

سوی شهر ایران گرفتند راه / زواره فرامرز و پیل و سپاه -  

به پیش اندرون زال با انجمن / درفش بنفش از پس ِ پیلتن -  

پس آگاهی آمد بر ِ شهریار / که آمد ز ره، پهلوان ِ سوار -  

زواره فرامرز و دستان سام / بزرگان که هستند با جاه و نام -  

دل شاه شد زان سخن شادمان / سراینده را گفت کاباد مان -  

"که اویست پروردگار ِ پدر / وزویست پیدا به گیتی، هنر -


کیخسرو سران و سرداران را با تشریفات ِ تمام، به پیشوازِ رستم گسیل میدارد:

بفرمود تا گیو و گودرز و طوس / برفتند با نای رویین و کوس -  

تبیره بر آمد ز درگاه شاه / همه بر نهادند گردان کلاه -  

یکی لشکر از جای برخاستند / پذیره شدن را بیاراستند -  

ز پهلو به پهلو پذیره شدند / همه با درفش و تبیره شدند -  

"برفتند پیشش به دو روزه راه / چنین پهلوانان و چندین سپاه" -  

درفش تهمتن چو آمد پدید / به خورشید گرد سپه بردمید -  

خروش آمد و ناله ی بوق و کوس / ز قلب سپه گیو و گودرز و طوس -  

به پیش گو پیلتن راندند / به شادی برو آفرین خواندند -  

"گرفتند هر سه ورا در کنار / بپرسید شیراوژن از شهریار" -  

ز رستم، سوی زال ِ سام آمدند / گشاده دل و شادکام آمدند -  

نهادند سوی فرامرز روی / گرفتند شادی به دیدار اوی -  

وزان جایگه سوی شاه آمدند / به دیدار فرخ کلاه آمدند -  

"چو خسرو گَو ِ پیلتن را بدید / سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید" -  

"فرود آمد از تخت و کرد آفرین / تهمتن ببوسید روی زمین" -  

به رستم چنین گفت کای پهلوان / همیشه بدی شاد و روشنروان -

 به رستم چنین گفت کای پهلوان / همیشه بدی شاد و روشنروان -

به گیتی خردمند و خامش تویی / که پروردگار سیاوش تویی - 

سر زال زان پس به بر در گرفت / ز بهر پدر دست بر سر گرفت - 

گوان را به تخت مهی برنشاند / بریشان همی نام یزدان بخواند - 

بهادر امیرعضدی

هنرِ اکتسابی، برتر از "ژن" یا گوهر ِ فسیل شده ی وراثت ست

و.ک(235)  

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***

هنرِ اکتسابی، برتر از "ژن" یا گوهر ِ فسیل شده ی وراثت ست

به پالیز چون برکشد سرو شاخ/سر شاخ سبزش برآید ز کاخ-
به بالای او شاد باشد درخت/چو بیندش بینادل و نیک‌بخت-

سزد گر گمانی بَرَد بر سه چیز / کزین سه گذشتی، چه چیز ست نیز - 

هنر با نژاد ست و با گوهر ست / سه چیزست و هر سه به بند اندر ست - 

هنر کی بود تا نباشد گهر / نژاده بسی دیده ای بی هنر - 

گهر آنک از فر یزدان بود / نیازد به بد دست و بد نشنود - 

نژاد آنک باشد ز تخم پدر / سزد کاید از تخم پاکیزه بر - 

هنر گر بیاموزی از هر کسی / بکوشی و پیچی ز رنجش بسی - 

ازین هر سه گوهر بود مایه دار / که زیبا بود خلعت کردگار - 

"چو هر سه بیابی، خرد بایدت / شناسنده ی نیک و بد بایدت" - 

چو این چار با یک تن آید بهم / براساید از آز وز رنج و غم - 

مگر مرگ کز مرگ خود چاره نیست / وزین بدتر از بخت پتیاره نیست -

بهادر امیرعضدی