برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

نقش رازگونه ی اژدها در شاهنامه - اژدها و سام - ۱

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***

سام نریمان و اژدها

***

سام ِ نیرم، سام ِ یک زخم، از نبردش با اژدها می گوید:

ز من گر نبودی به گیتی نشان/برآورده گردن ز گردن کشان-

چنان اژدها کو ز رود کَشَف/برون آمد و کرد گیتی چو کف-

زمین شهر تا شهر پهنای او/همان کوه تا کوه بالای او-

جهان را ازو بود دل پر هراس/همی داشتندی شب و روز پاس-

هوا پاک دیدم ز پرندگان/همان روی گیتی ز درندگان-

ز تفش همی پر کرگس بسوخت/زمین زیر زهرش همی برفروخت-

نهنگ دژم بر کشیدی ز آب/به دم درکشیدی ز گردون عقاب-

زمین گشت بی مردم و چارپای/همه یکسر او را سپردند جای-

چو دیدم که اندر جهان کس نبود/که با او همی دست یارست سود-

به زور جهاندار یزدان پاک/بیفگندم از دل همه ترس و باک-

میان را ببستم به نام بلند/نشستم بران پیل پیکر سمند-

به زین اندرون گرزه ی گاوسر/به بازو کمان و به گردن سپر-

برفتم بسان نهنگ دژم/مرا تیز چنگ و ورا تیز دم-

مرا کرد پدرود هرکو شنید/که بر اژدها گرز خواهم کشید-

ز سر تا به دمش چو کوه بلند/کشان موی سر بر زمین چون کمند-

زبانش بسان درختی سیاه/ز فر باز کرده فگنده به راه-

چو دو آبگیرش پر از خون دو چشم/مرا دید غرید و آمد به خشم-

گمانی چنان بردم ای شهریار/که دارم مگر آتش اندر کنار- 

جهان پیش چشمم چو دریا نمود/به ابر سیه بر شده تیره دود-

ز بانگش بلرزید روی زمین/ز زهرش زمین شد چو دریای چین-

برو بر زدم بانگ برسان شیر/چنان چون بود کار مرد دلیر-

یکی تیر الماس پیکان خدنگ/به چرخ اندرون راندم بیدرنگ-

چو شد دوخته یک کران از دهانش/بماند از شگفتی به بیرون زبانش-

هم اندر زمان دیگری همچنان/زدم بر دهانش بپیچید ازان-

سه دیگر زدم بر میان زفرش*/برآمد همی جوی خون از جگرش-

چو تنگ اندر آورد با من زمین/برآهختم این گاوسر گرزکین-

به نیروی یزدان گیهان خدای/برانگیختم پیلتن را ز جای-

زدم بر سرش گرزه ی گاو چهر/برو کوه بارید گفتی سپهر-

شکستم سرش چون تن ژنده پیل/فرو ریخت زو زهر چون رود نیل-

به زخمی چنان شد که دیگر نخاست/ز مغزش زمین گشت باکوه راست-

کشف رود پر خون و زرداب شد/زمین جای آرامش و خواب شد-

همه کوهساران پر از مرد و زن/همی آفرین خواندندی بمن-

جهانی بران جنگ نظاره بود/که آن اژدها زشت پتیاره بود-

مرا سام یک زخم ازان خواندند/جهان زر و گوهر برافشاندند-

چو زو بازگشتم تن روشنم/برهنه شد از نامور جوشنم-

فرو ریخت از باره بر گستوان/وزین هست هر چند رانم زیان - 

................................

پ ن:

*  زفر، زَفَر، دهان

بهادر امیرعضدی
نظرات 1 + ارسال نظر
عبدالعظیم شرونی شنبه 18 دی 1400 ساعت 10:42 http://sharuoni.blog.ir

زیبا و کامل ، کاش معنی و نثر امروز این ابیات رو هم قرار بدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد