و.ک(156)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
کسری انوشیروان در نامه یی به پسرش(هرمز) از ملزومات سرحد داری می گوید:
نهادیم برسر تو را تاج زر/چنان هم که ما یافتیم از پدر-
همان آفرین نیز کردیم یاد/که برتاج ما کرد فرخ قباد-
تو بیدارباش و جهاندار باش / خردمند و راد و بی آزار باش -
به دانش فزای و به یزدان گرای/که اویست جان تو را رهنمای-
بپرسیدم از مرد نیکوسخن / کسی کو به سال و خرد بُد کهن -
که از ما به یزدان که نزدیکتر / کرا نزد او راه باریکتر -
چنین داد پاسخ که دانش گزین / چو خواهی ز پروردگار آفرین -
که نادان، فزونی ندارد ز خاک / به دانش بسنده کند جان پاک -
به دانش بود شاه زیبای تخت / که داننده بادی و پیروزبخت -
مبادا که گردی تو پیمان شکن / که خاکست پیمان شکن را کفن -
به باد افره بیگناهان مکوش / به گفتار بدگوی مسپارگوش -
به هر کار فرمان مکن جز به داد / که از داد باشد روان تو شاد -
زبان را مگردان به گرد دروغ / چو خواهی که تخت تو گیرد فروغ -
وگر زیردستی بود گنجدار / تو او را ازان گنج بیرنج دار -
که چیز کسان دشمن گنج تست / بدان گنج شو شاد کز رنج تست -
وگر زیردستی شود مایه دار / همان شهریارش بود سایه دار -
همی در پناه تو باید نشست / اگر زیردست ست اگر در پرست -
چو نیکی کند با تو پاداش کن / ابا دشمن دوست پرخاش کن-
وگر گردی اندر جهان ارجمند/ز درد تن اندیش و درد گزند-
سرای سپنجست هرچون که هست/بدو اندر ایمن نشاید نشست-
هنر جوی با دین و دانش گزین / چوخواهی که یابی ز بخت آفرین -
گرامی کن او را که درپیش تو/سپر کرده جان بر بداندیش تو-
به دانش دو دست ستیزه ببند / چو خواهی که از بد نیابی گزند -
چو بر سر نهی تاج شاهنشهی/ره برتری بازجوی از بهی-
همیشه یکی دانشی پیش دار / ورا چون روان و تن خویش دار -
بزرگان و بازارگانان شهر / همی داد باید که یابند بهر-
کسی کو ندارد هنر با نژاد / مکن زو به نیز از کم و بیش یاد -
مده مرد بینام را ساز جنگ / که چون بازجویی نیاید به چنگ -
به دشمن دهد مر تو را دوستدار / دو کار آیدت پیش دشوار و خوار -
سلیح تو در کارزار آورد / همان بر تو روزی به کار آورد -
ببخشای برمردم مستمند / ز بد دور باش و بترس از گزند -
همیشه نهان دل خویش جوی / مکن رادی و داد هرگز به روی -
همان نیز نیکی به اندازه کن / ز مرد جهاندیده بشنو سخن -
به دنیی گرای و به دین دار چشم /که از دین بود مرد را رشک وخشم -
هزینه به اندازهٔ گنج کن / دل از بیشی گنج، بی رنج کن -
به کردار شاهان پیشین نگر / نباید که باشی مگر دادگر -
که نفرین بود بهر بیداد شاه / تو جز داد مپسند و نفرین مخواه -
کجا آن سر و تاج شاهنشهان / کجا آن بزرگان و فرخ مهان -
ازایشان سخن یادگارست و بس / سرای سپنجی نماند به کس -
گزافه مفرما به خون ریختن / وگر جنگ را لشکر انگیختن -
نگه کن بدین نامه ی پندمند / دل اندر سرای سپنجی مبند -
بدین من تو را نیکویی خواستم/به دانش دلت را بیاراستم-
به راه خداوند خورشید و ماه/ز بن دور کن دیو را دستگاه-
به روز و شب این نامه را پیش دار/خرد را به دل داور خویش دار-
اگر یادگاری کنی درجهان/که نام بزرگی نگردد نهان-
خداوند گیتی پناه تو باد/زمان و زمین نیکخواه تو باد-
بکام تو گردنده چرخ بلند/ز کردار بد دور و دور از گزند-
بهادر امیرعضدی