و.ک(041,1)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
***
گرز، شگرد سام یک زخم:
چو تنگ اندر آورد با من زمین/برآهختم این گاوسر گرزکین-
زدم بر سرش گرزهٔ گاو چهر/برو کوه بارید گفتی سپهر-
شکستم سرش چون تن ژنده پیل/فرو ریخت زو زهر چون رود نیل-
جهانی بران جنگ نظاره بود/که آن اژدها زشت پتیاره بود-
مرا سام یک زخم ازان خواندند/جهان زر و گوهر برافشاندند-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (74) - گفتار پند آموز رستم، به سپاهیان
***کسی را که چون پیلتن کهترست/ز گرودن گردان سرش برترست-
گفتار رستم به سپاهیان:
چو رستم نگه کرد خیره بماند/جهان آفرین را فراوان بخواند-
چنین گفت کین روز ناپایدار/گهی بزم سازد گهی کارزار-
همی گردد این خواسته زان برین/بنفرین بود گه گهی بفرین-
زمانه نماند برام خویش/چنینست تا بود آیین و کیش-
یکی گنج ازین سان همی پرورد/یکی دیگر آید کزو برخورد-
گفتار سپاهیان به رستم:
بزرگان برو خواندند آفرین/که بیتو مبادا کلاه و نگین-
کسی را که چون پیلتن کهترست/ز گرودن گردان سرش برترست-
پسندیده باد این نژاد و گهر/هم آن بوم کو چون تو آرد ببر-
تو دانی که با ما چه کردی بمهر/که از جان تو شاد بادا سپهر-
همه مرده بودیم و برگشته روز/بتو زنده گشتیم و گیتیفروز-
*
گفتار رستم به سپاهیان:
تهمتن چنین گفت با بخردان/هشیوار و بیدار دل موبدان-
کسی را که یزدان کند نیکبخت/سزاوار باشد ورا تاج و تخت-
جهانگیر و پیروز باشد بجنگ/نباید که بیند ز خود زور چنگ-
ز یزدان بود زور ما خود کییم/بدین تیره خاک اندرون بر چییم-
بباید کشیدن گمان از بدی/ره ایزدی باید و بخردی-
که گیتی نماند همی بر کسی/نباید بدو شاد بودن بسی-
همی مردمی باید و راستی/ز کژی بود کمی و کاستی-
*
گفتار رستم به سپاهیان:
شما سربسر یک بیک همگروه/مباشید از آن نامداران ستوه-
مرا گر برزم اندر آید زمان/نمیرم ببزم اندرون بیگمان-
همی نام باید که ماند دراز/نمانی همی کار چندین مساز-
دل اندر سرای سپنجی مبند/که پر خون شوی چون ببایدت کند-
اگر یار باشد روان با خرد/بنیک و ببد روز را بشمرد-
خداوند تاج و خداوند گنج/نبندد دل اندر سرای سپنج-
بهادر امیرعضدی
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
نبرد همگروه، از شیوه های(تاکتیک های) جنگی در شاهنامه:
چنین گفت رستم بایرانیان/که یکسر ببندند کین را میان-
بجان و سر شاه و خورشید و ماه/بخاک سیاوش بایران سپاه-
بیزدان دادار جان آفرین/که پیروزی آورد بر دشت کین-
همه سوی خاقان نهادند روی/بنیزه شده هر یکی جنگ جوی-
تهمتن بپیش اندرون حمله برد/عنان را برخش تگاور سپرد-
همی خون چکانید بر چرخ ماه/ستاره نظاره بر آن رزمگاه-
ز بس گرد کز رزمگه بردمید/چنان شد که کس روی هامون ندید-
ز بانگ سواران و زخم سنان/نبود ایچ پیدا رکیب از عنان-
هوا گشت چون روی زنگی سیاه/ز کشته ندیدند بر دشت راه-
افراسیاب برای دفع ِ شرّ ِ رستم از سر ِ خود، پولادوند را به یاری می طلبد:
درفش از پس و پیش پولادوند/سپردار با ترکش و با کمند-
فرود آمد از کوه و بگذاشت آب/بیامد بنزدیک افراسیاب-
افراسیاب با خوش آمد به پولادوند چاره ی کار رستم را می جوید:
بیابان سپردی و راه دراز/کنون چارهٔ کار او را بساز-
پر اندیشه شد جان پولادوند/که آن بند را چون شود کاربند-
چنین داد پاسخ بافراسیاب/که در جنگ چندین نباید شتاب-
گر آنست رستم که مازندران/تبه کرد و بستد بگرز گران-
بدرید پهلوی دیو سپید/جگرگاه پولاد غندی و بید-
مرا نیست پایاب با جنگ اوی/نیارم ببد کردن آهنگ اوی-
تن و جان من پیش رای تو باد/همیشه خرد رهنمای تو باد-
من او را بر اندیشه دارم بجنگ/بگردش بگردم بسان پلنگ-
تو لشکر برآغال بر لشکرش/بانبوه تا خیره گردد سرش-
مگر چاره سازم و گر نی بدست/بر و یال او را نشاید شکست-
ازو شاد شد جان افراسیاب/می روشن آورد و چنگ و رباب-
پولادوند، چاره کار رستم را در تاکتیک جنگی ِ "نبرد همگروه" می بیند:
من او را بر اندیشه دارم بجنگ/بگردش بگردم بسان پلنگ-
تو لشکر برآغال بر لشکرش/بانبوه تا خیره گردد سرش-
مگر چاره سازم و گر نی بدست/بر و یال او را نشاید شکست-
ور ایدونک زینسان نجویی نبرد/دگرگونه خواهی همی کار کرد-
بانبوه جویی همی کارزار/سپه را سراسر بجنگ اند آر-
نبرد هم گروه:
بفرمود سالار مازندران/به یکسر سپاه از کران تا کران-
که یکسر بتازید و جنگ آورید/همه رسم و راه پلنگ آورید-
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس/هوا نیلگون شد زمین آبنوس-
*
ور ایدونک زینسان نجویی نبرد/دگرگونه خواهی همی کار کرد-*
بپیش اندرون رستم شیر گیر/زمین پر ز خون و هوا پر ز تیر-
ز دریا و دشت و ز هامون و کوه/سپاه اندر آمد همه همگروه-
*
سپه را بفرمود تا همگروه/برانند یکسر بکردار کوه-
بهادر امیرعضدی
و.ک(105)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
******
حکیم خردمند طوس به نوعی با این ایما و اشاره، با ایهام ها و در پرده گویی هایی، زیرکانه و رندانه، با نبوغ و ظرافتی مینیاتوری، به نوعی با جانبداری از ایران در برابر توران، ایرانی در برابر تورانی، به داستانها و رخداد ها راستا و سمت و سوی دلخواه خود را میدهد. به هر روی، "فردوسی عاشق و دلبسته ی ایران ست". به جز شاهنامه فردوسی، اثر مکتوبی یافت نمی شود که این همه از ایران یاد کرده باشد. حکیم فرزانه ی طوس (حدود هزار بار) از ایران در اثر کوه پیکرش نام برده. فردوسی به شکلی "تیپیکال" و سمبلیک، همه جا و همه وقت، هوشیارانه و هدفمند، درفش شاهان و پهلوانان تورانی را "به رنگ سیاه" نمودار کرده. ایران و ایرانی را "بیشتر" در جبهه ی خیر و توران و تورانی را در جبهه ی شر جانمایی کرده و بخوبی نبرد و تقابل ِ بین جبهه ی اهورایی و اهرمنی، داد و بیداد، آبادگری و ویرانگری و زشتی و زیبایی را به رخ می کشد. این "ظرایف ادبی، هنری" این ایما و اشاره ها، همه هدفمند در بین بیت ها جا سازی شده اند.
***نگه کرد پیران بدان کارزار/چنان تیز برگشتن روزگار-
نگونسار کرد آن درفش سیاه/برفتند پویان به بی راه و راه-و
پس پشت خاقان چینی بایست/که داند ترا با سواری دویست-
که گر زابلی با درفش سیاه/ببیند ترا کار گردد تباه-
فرستادگان سپهدار چین/ز پیش جهانجوی شاه زمین-
چو از دور دیدند ایوان شاه/زده بر سر او درفش سیاه-
سواری دمان از طلایه برفت/بر شاه ایران خرامید تفت-
که پیغمبر شاهتوران سپاه/گوی بر منش بر درفشی سیاه-
همی شیده گوید که هستم بنام/کسی بایدم تا گزارم پیام-
درفش سیاه هومان:
همآنگه بپیران رسید آگهی/که شد تیره آن فر شاهنشهی-
سبک بیژن اندر میان سپاه/نگونسار کرد آن درفش سیاه-
چو آن دیدهبانان ایران سپاه/نگون یافتند آن درفش سیاه-
و
چو بیژن میان دو رویه سپاه/رسید اندران سایهٔ تاج و گاه-
هم آنگه بپیران رسید آگهی/که شد تیره آن فر شاهنشهی-
سبک بیژن اندر میان سپاه/نگونسار کرد آن درفش سیاه-
چو آن دیده بانان ایران سپاه/نگون یافتند آن درفش سیاه-
و
وزآنجا هیونی بسان نوند/طلایه سوی پهلوان برفگند-و
پیاده بیامد بکردار گرد/درفش سیه را نگونسار کرد-
نشان سپهدار ایران بنفش/بران باره زد شیر پیکر درفش-
و
درفش افراسیاب:
دل شاه ترکان پر از خشم و جوش/ز تندی نبودش بگفتار گوش-
برانگیخت اسب از میان سپاه/بیامد دمان با درفش سیاه-
.................................................درفش زال:
سراپردهٔ زال نزدیک شاه/برافراخته زو درفش سیاه-
درفش پشوتن:
سپه دید با جوشن و ساز جنگ/درفشی سیه پیکر او پلنگ-
سپهکش پشوتن به قلب اندرون/سپاهی همه دست شسته به خون-
به چنگ اندرون گرز اسفندیار/به زیر اندرون بارهٔ نامدار-
بهادر امیرعضدی
و.ک(106)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
رستم در نامه یه کیخسرو:
رسیدم بفرمان میان دو کوه/سپاه دو کشور شده همگروه-
همانا که شمشیرزن صد هزار/ز دشمن فزون بود در کارزار-
کشانی و شگنی و چینی و هند/سپاهی ز چین تا بدریای سند-
ز کشمیر تا دامن رود شهد/سراپرده و پیل دیدیم و مهد-
نترسیدم از دولت شهریار/کزین رزمگاه اندر آید نهار-
و
پس آگاهی آمد بافراسیاب/که آتش برآمد ز دریای آب-
از ایران یکی لشکر آمد بجنگ/که شد چرخ گردنده را راه تنگ-
چهل روز یکسان همی جنگ بود/شب و روز گیتی بیک رنگ بود-
بهادر امیرعضدی