برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (73) - پند پیران به خاقان چین در نبرد هماون
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند پیران به خاقان چین در نبرد هماون:
بپیران چنین گفت خاقان چین/که خود درد ازینست و تیمار ازین-
که تا کیست زان لشکر پرگزند/کجا پیل گیرد بخم کمند-
ابا آنک از مرگ خود چاره نیست/ره خواهش و پرسش و یاره نیست-
ز مادر همه مرگ را زادهایم/بناکام گردن بدو دادهایم-
کس از گردش آسمان نگذرد/وگر بر زمین پیل را بشکرد-
*
گفتار پیران:
بدو گفت پیران که ما را ز جنگ/چه چارست جز جستن نام و ننگ-
*
پند پیران:
ز جنگ آشتی بیگمان بهترست/نگه کن که گاوت بچرم اندرست-
بهادر امیرعضدی
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سخنرانی انگیزشی و برانگیزاننده ی رستم، در سرآغاز نبرد هماون 1
***
سخنرانی رستم، در سرآغاز نبرد هماون (جنگ ِ کیخسرو با پیران و خاقان به سپهسالاری کاموس کشانی):برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (72) - پند رستم به الوا
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند رستم به نیزه دارش الوا:
بدو گفت رستم که بیدار باش/به آورد این ترک هشیار باش-
مشو غرق ز آب هنرهای خویش/نگهدار بر جایگه پای خویش-
چو قطره بر ژرف دریا بری/بدیوانگی ماند این داوری-
شد الوای آهنگ کاموس کرد/که جوید بآورد با او نبرد-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های شاهنامه فردوسی - بخش (71) - پند رستم به سپاهیان
***
گزیده پندهایی در لا به لای گفتار ها و متن شاهنامه، که حکیم بزرگوار طوس، بیشتر در آغاز و فرجام داستان هایش و گاه از زبان ِ دل ِ شخصیت های شاهنامه اش، لب به سخن می گشاید.
***
پند رستم به سپاهیان، در نبرد هماون:
بسی پندها داد و گفت ای سران/بپیش آمد امروز رزمی گران-
چنین است آغاز و فرجام جنگ/یکی تاج یابد یکی گور تنگ-
ازان پس چنین گفت کز چرخ ماه/برو تا سر تیره خاک سیاه-
نبینی مگر گرم و تیمار و رنج/برینست رسم سرای سپنج-
گزافست کردار گردان سپهر/گهی زهر و جنگست و گه نوش و مهر-
اگر کشته گر مرده هم بگذریم/سزد گر بچون و چرا ننگریم-
چنان رفت باید که آید زمان/مشو تیز با گردش آسمان-
پند رستم به سپاهیان:
وزین روی رستم یلان را بخواند/سخنهای بایسته چندی براند-
چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو/فریبرز و گستهم و خراد نیو-
چو گرگین کارآزموده سوار/چو بیژن فروزندهٔ کارزار-
تهمتن چنین گفت با بخردان/هشیوار و بیدار دل موبدان-
کسی را که یزدان کند نیکبخت/سزاوار باشد ورا تاج و تخت-
جهانگیر و پیروز باشد بجنگ/نباید که بیند ز خود زور چنگ-
ز یزدان بود زور ما خود کییم/بدین تیره خاک اندرون بر چییم-
بباید کشیدن گمان از بدی/ره ایزدی باید و بخردی-
که گیتی نماند همی بر کسی/نباید بدو شاد بودن بسی-
همی مردمی باید و راستی/ز کژی بود کمی و کاستی-
رستم به سپاهیان:
تهمتن به آواز گفت آن زمان/که نیزه مدارید و تیر و کمان-
بکوشید و شمشیر و گرز آورید/هنرها ز بالای برز آورید-
پلنگ آن زمان پیچد از کین خویش/که نخچیر بیند ببالین خویش-
گفتار رستم به سپاهیان ایران، پس از گریختن فولادوند از دست او:
چنان شد در و دشت آوردگاه/که از کشته جایی ندیدند راه-
برفتند یک بهره زنهار خواه/گریزان برفتند بهری براه-
شد از بیشبانی رمه تال و مال/همه دشت تن بود بیدست و یال-
چنین گفت رستم که کشتن بسست/که زهر زمان بهر دیگر کسست-
زمانی همی بار زهر آورد/زمانی ز تریاک بهر آورد-
همه جامهٔ رزم بیرون کنید/همه خوبکاری بافزون کنید-
بهادر امیرعضدی
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شخصیت های شاهنامه، همدیگر را چگونه می بینند؟ - بخش 12 - رستم، از دید پیران ویسه
***
رستم از دید پیران ویسه:
بدو گفت پیران که این خود مباد/که او آید ایدر کند رزم یاد-
یکی مرد بینی چو سرو سهی/بدیدار با زیب و با فرهی-
بسا رزمگاها که افراسیاب/ازو گشت پیچان و دیده پرآب-
یکی رزمسازست و خسروپرست/نخست او برد سوی شمشیر دست-
بکین سیاوش کند کارزار/کجا او بپروردش اندر کنار-
ز مردان کنند آزمایش بسی/سلیح ورا برنتابد کسی-
نه برگیرد از جای گرزش نهنگ/اگر بفگند بر زمین روز جنگ-
زهی بر کمانش بر از چرم شیر/یکی تیر و پیکان او ده ستیر-
برزم اندر آید بپوشد زره/یکی جوشن از بر ببندد گره-
یکی جامه دارد ز چرم پلنگ/بپوشد بر و اندر آید بجنگ-
همی نام ببربیان خواندش/ز خفتان و جوشن فزون داندش-
نسوزد در آتش نه از آب تر/شود چون بپوشد برآیدش پر-
یکی رخش دارد بزیر اندرون/تو گفتی روان شد که بیستون-
همی آتش افروزد از خاک و سنگ/نیارامد از بانگ هنگام جنگ-
ابا این شگفتی بروز نبرد/سزد گر نداری تو او را بمرد-
چو بشنید کاموس بسیار هوش/بپیران سپرد آن زمان چشم و گوش-
رستم از دید پیران:
چو بشنید گودرز بر پای خاست/بدو گفت کای مهتر راد و راست-
ستون سپاهی و زیبای گاه/فروزان بتو شاه و تخت و کلاه-
سر مایهٔ تست روشن خرد/روانت همی از خرد بر خورد-
وصف رستم از زبان پیران به خاقان چین در جنگ هماون:
بیامد بخاقان چنین گفت باز/که این رزم کوتاه ما شد دراز-
هرآنگه که او جنگ و کین آورد/همی آسمان بر زمین آورد-
نه چنگ پلنگ و نه خرطوم پیل/نه کوه بلند و نه دریای نیل_
بسنده ست با او به آوردگاه/چو آورد گیرد به پیش سپاه-
یکی رخش دارد بزیر اندرون/که گویی روان شد که بیستون-
کنون روز خیره نباید شمرد/که دیدند هر کس ازو دستبرد-
یکی آتش آمد ز چرخ کبود/دل ما شد از تف او پر ز دود-
بهادر امیرعضدی