و.ک(344,3)
970201
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
فلسفه ی وجودی و جهانبینی فردوسی - بخش (3) - فلسفه ی مرگ و زندگی
***
دستیابی به روح و رسالت مردمی شاهنامه مستلزم درک و دریافت فلسفه ی و جودی و جهانبینی فردوسی ست.
***
در جهان بینی فردوسی، این موارد:
1 - جهان بینی خردگرایانه،
2 - انسانمداری،
3 - فلسفه ی مرگ و زندگی
4 - داد، حجم بزرگی از شاهنامه را فرا گرفته و با حساسیتی مسئولانه در سرتاسر شاهنامه با دقت تمام دنبال می شود.
و ازین میان، خط زمینه ی فردوسی در تمام عقاید و افکار و آرزوهایش، « داد » ست.
داد و داد گستری، استوارترین رکنِ بینش سیاسی- فلسفی فردوسی ست.
***
3 - فلسفه ی مرگ و زندگی، دغدغه ی همیشگیِ فردوسی:
فردوسی با آنکه اینجا و آنجا از وجود «دو سرای» سخن می گوید، مسئله مرگ و زندگی را با این دو جهان مستقیما مربوط نمی کند.
در هیچ جای شاهنامه تا آنجا که می دانیم جز در یک یا دو مورد، به انسان وعده بهشت نمی دهند و او را از دوزخ نمی ترسانند. زندگی در این جهان به محک می خورد.
مرگ از نظر فردوسی امری حتمی است:
ز مـادرهمـه مرگ را زاده ایـم / بنـاچـــار گـــردن ورا داده ایــم -
او به طور دائم روی الزامی بودن مرگ، تاکید می کند:
ز مردن مـرا و تـرا چاره نیست / درنگی تـر از مرگ پتیـاره نیست -
هیچ کس را در هر مقامی که باشد گریزی از مرگ نیست:
نمـاند کـــسی زنـده اندر جـهــان / دلیــران و کار آزمــوده مـهـــان -
و
همـه کارهای جهـــان را در است / مگر مرگ کانرا دری دیگر است -
***
رستم، بزرگترین پهلوان و مردانه ترین چهره شاهنامه، آنگاه که خود را رو در روی مرگ می بیند، تنها یک نگرانی دارد: مردن بنام.
***
رستم به سیمرغ:
جهـان یادگار است و ما رفـتنی / به گــیتی نماند بجــــز مـردمی -
بنــام نکو گـر بمیـــرم رواست / مرا نام باید که تن مرگ راست -
***
مـرا مـرگ بهـــتـر از آن زنــدگــــی / که ســــالار باشـــــم کـــــنم بنــــدگی -
یکی داســـتان زد برین بر پلــــــنگ / چو با شیرجنگ آورش خاست جنگ -
بنــام ار بـریـزی مـــرا گفت خــــون / به از زنـدگانــی به نـنـــــگ اندرون -
***
پندی که فردوسی در آغاز داستان خسروپرویز می دهد، زیباست:
مبادا که گســـتاخ باشی به دهـــر / که از پای زهرش فزونست زهر -
ما ایــچ با آز و با کــیـنه دســت / ز منـــزل مکـن جـایگاه نـشسـت -
ســـرای سپنج است با راه و رو / تو گــردی کهــن دیگـــر آرند نو -
یکی اندر آید دگـــر بگـــــــــذرد / زمانی منـــزل چمـــد گـر چـــرد -
چو بر خیزد آواز طــبل رحـــیل / به خاک اندر آید ســر مور و پیل -
ز پرویز چون داســتانی شگـفـت / ز من بشـــنوی یاد باید گـــرفــت -
که چندان ســزاواری و دســتگاه / بزرگی و اورنگ و فـر و ســپاه -
کـزان بیشــتر نشــــنـوی درجهان / اگــر چـند پرســی زدانــا مهـان -
چنـویی به دسـت یکـی پیــش کار / تبـه شــد تو تیمار و تنـگی مـدار -
تو بی رنــجی از کارها برگــزین / چو خـواهی که یابی بـداد آفـرین -
که نیک و بد اندر جهـان بگذرد / زمــانه دم مــا هـمــی بشــــمـرد -
اگــر تخـت یابی اگـر تاج و گـنج / وگـــر چنـد پوینــده باشـی برنـج -
سرانجام جای تو خاکست و خشت / جــز از تخـــم نیــکی نبـاید کشـت -
بهادر امیرعضدی
درود بر شما ایرانی پاک نهاد
وبلاگ بسیار زیبا و پرمحتوائی دارید. تبریک عرض می کنم.