961103
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
براستی، شخصیت های راستین و راد شاهنامه، بهای سنگین سماجت و پایمردی در ماندن در راستای راستی و داد را جانانه می پردازند. - ( بخش سوم )
***
"ایرج، بهای ماندن بر سر باورش (مهرورزی و برادری)، را می پردازد".
***
فریدون، جهان را به سه بخش کرد و بین پسرانش تقسیم کرد:
نخستین به سلم اندرون بنگرید / همه روم و خاور مراو را سزید -
دگر تور را داد توران زمین / ورا کرد سالار ترکان و چین -
از ایشان چو نوبت به ایرج رسید / مر او را پدر شاه ایران گزید -
هم ایران و هم دشت نیزه وران / هم آن تخت شاهی و تاج سران -
سرحد داری و و واگذاری سرزمین ها به فرزندان، سلم را خوش نمی آید:
بجنبید مر سلم را دل ز جای / دگرگونه تر شد به آیین و رای -
دلش گشت غرقه به آز اندرون / به اندیشه بنشست با رهنمون -
نبودش پسندیده بخش پدر / که داد او به کهتر پسر تخت زر -
سلم آزمند و بخیل، برادرش تور را نیز در کینه توزی به ایرج، همراه می سازد:
به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین / فرسته فرستاد زی شاه چین -
سزد گر بمانیم هر دو دژم / کزین سان پدر کرد بر ما ستم -
چو ایران و دشت یلان و یمن / به ایرج دهد روم و خاور به من -
سپارد ترا مرز ترکان و چین / که از تو سپهدار ایران زمین -
بدین بخشش اندر مرا پای نیست / به مغز پدر اندرون رای نیست -
سلم:
فراز آورم لشگر گرزدار / از ایران و ایرج برآرم دمار -
واکنش فریدون به آزمندی و حقد و حسد سلم و تور:
فریدون بدو پهن بگشاد گوش / چو بشنید مغزش برآمد به جوش -
ندارید شرم و نه بیم از خدای / شما را همانا همینست رای -
به تخت خرد بر نشست آزتان / چرا شد چنین دیو انبازتان -
بترسم که در چنگ این اژدها / روان یابد از کالبدتان رها -
کسی کو برادر فروشد به خاک / سزد گر نخوانندش از آب پاک -
خبر غدر برادران، به ایرج می رسد:
نگه کرد پس ایرج نامور / برآن مهربان پاک فرخ پدر -
نباید مرا تاج و تخت و کلاه / شوم پیش ایشان دوان بی سپاه -
بگویم که ای نامداران من / چنان چون گرامی تن و جان من -
دل کینه ورشان بدین آورم / سزاوارتر زانکه کین آورم -
ز تخت اندر آمد به زین برنشست / برفت و میان بندگی را ببست -
چو از خیمه ایرج به ره بنگرید / پر از مهر دل، پیش ایشان دوید -
بدو گفت تور ار تو از ماکهی / چرا برنهادی کلاه مهی -
ترا باید ایران و تخت کیان / مرا بر در ترک بسته میان -
نه تاج کیان مانم اکنون نه گاه / نه نام بزرگی نه ایران سپاه -
چو از تور بشنید ایرج سخن / یکی پاکتر پاسخ افگند بن -
بدو گفت کای مهتر کام جوی / اگر کام دل خواهی آرام جوی -
من ایران نخواهم نه خاور نه چین / نه شاهی نه گسترده روی زمین -
مرا تخت ایران اگر بود زیر / کنون گشتم از تاج و از تخت سیر -
سپردم شما را کلاه و نگین / بدین روی با من مدارید کین -
چو بشنید تور از برادر چنین / به ابرو ز خشم اندر آورد چین -
یکایک برآمد ز جای نشست / گرفت آن گران کرسی زر بدست -
بزد بر سر خسرو تاجدار / ازو خواست ایرج به جان زینهار -
به خون برادر چه بندی کمر / چه سوزی دل پیر گشته پدر -
جهان خواستی یافتی خون مریز / مکن با جهاندار یزدان ستیز -
و بدینسان، ایرج بهای ماندن بر سر باورش، مهرورزی و برادری را با خون خود می پردازد:
سلم، سخن را چو بشنید پاسخ نداد / همان گفتن آمد همان سرد باد -
یکی خنجر آبگون برکشید / سراپای او چادر خون کشید -
بدان تیز زهرآبگون خنجرش / همی کرد چاک آن کیانی برش -
فرود آمد از پای سرو سهی / گسست آن کمرگاه شاهنشهی -
روان خون از آن چهره ی ارغوان / شد آن نامور شهریار جوان -
سر تاجور ز آن تن پیلوار / به خنجر جدا کرد و برگشت کار -
بهادر امیرعضدی