960725
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
بهای سنگین سماجت و پایمردی در ماندن در راستای راستی و داد 4
***
براستی، شخصیت های راستین و راد شاهنامه، بهای سنگین سماجت و پایمردی در ماندن در راستای راستی و داد را جانانه می پردازند. - ( بخش چهارم )
***
"اغریرث، بهای نیک خویی و روح مدارا و گذشت را، با خون خود می پردازد".
***
شاه ترکان، ناراحت و برافروخته از شکست سپاهش از زابلیان و کشته شدن سردارانش، خزروان و گلباد، بدست زال زر، و فرار شماساس، دستور کشتن شاه اسیر شده ی ایران، نوذر را صادر میکند:
سوی شاه ترکان رسید آگهی/ کزان نامداران جهان شد تهی -
دلش گشت پر آتش از درد و غم /دو رخ را به خون جگر داد نم -
برآشفت و گفتا که نوذر کجاست / کزو ویسه خواهد همی کینه خواست -
چه چاره است جز خون او ریختن / یکی کینه ی نو برانگیختن -
بزد گردن خسرو تاجدار / تنش را بخاک اندر افگند خوار -
شاه ترکان، وابستگان نوذر را به خفت و خواری به بند میکشد:
پس آن بستگان را کشیدند خوار / به جان خواستند آنگهی زینهار -
چو اغریرث پرهنر آن بدید / دل او ببر در چو آتش دمید -
اغریرث، کشتن اسیران ایرانی را درخور و پسندیده نمی بیند:
همی گفت چندین سر بیگناه / ز تن دور ماند به فرمان شاه -
بیامد خروشان به خواهشگری / بیاراست با نامور داوری -
که چندین سرافراز گرد و سوار / نه با ترگ و جوشن نه در کارزار -
گرفتار کشتن نه والا بود / نشیبست جایی که بالا بود -
سزد گر نیاید به جانشان گزند /سپاری همیدون به من شان ببند -
بریشان یکی غار زندان کنم /نگهدارشان هوشمندان کنم -
به ساری به زاری برآرند هوش / تو از خون بکش دست و چندین مکوش -
اغریرث با شناختی که برادر کین توزش، افراسیاب دارد که:
پس آنگه سر یک رمه بیگناه / به خاک اندر آرد ز بهر کلاه -
به فکر چاره ی نجات اسیران ایران می افتد:
یکی چاره سازم دگرگونه زین / که با من نگردد برادر به کین -
گر ایدون که دستان شود تیزچنگ / یکی لشکر آرد بر ما به جنگ -
چو آرد به نزدیک ساری رمه / به دستان سپارم شما را همه -
بپردازم آمل نیایم به جنگ / سرم را ز نام اندر آرم به ننگ -
پس از رهانیدن اسیران ایرانی، افراسیاب بد خو، با عتاب و خطاب، اغریرث را نکوهش میکند:
بدو گفت کاین چیست کانگیختی / که با شهد حنظل برآمیختی -
بفرمودمت کای برادر بکش / که جای خرد نیست و هنگام هش -
اغریرث، در پاسخ، خوی بد و نهاد کین توز برادر را به چالش میکشد:
چنین داد پاسخ به افراسیاب / که لختی بباید همی شرم و آب -
هر آنگه کت آید به بد دسترس / ز یزدان بترس و مکن بد به کس -
اغریرث، بر سر ایمان و باورش بماند و جان را به بها، بداد:
سپهبد برآشفت چون پیل مست / به پاسخ به شمشیر یازید دست -
"میان برادر به دو نیم کرد / چنان سنگدل، ناهشیوار مرد -