960806
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
بهای سنگین سماجت و پایمردی در ماندن در راستای راستی و داد 5
***
براستی، شخصیت های راستین و راد شاهنامه، بهای سنگین سماجت و پایمردی در ماندن در راستای راستی و داد را جانانه می پردازند. - ( بخش پنجم )
***
"سیاوش، بهای نیک خویی و روح مدارا و گذشت را، با خون خود می پردازد".
***
افراسیاب، بنا بر خوابی که می بیند، هراسان شده و مصلحت را در آشتی با سیاوش می بیند:
سیاوش ز رستم بپرسید و گفت / که این راز بیرون کنید از نهفت -
که این آشتی جستن از بهر چیست / نگه کن که تریاک این زهر چیست -
رستم، ضمن موافقت با آشتی، برای راستی انگاری و ضمانت و دوام آشتی افراسیاب، گرو گرفتن خویشان افراسیاب را به سیاوش توصیه میکند:
ز پیوسته ی خون به نزدیک اوی / ببین تا کدامند صد نامجوی -
گروگان فرستد به نزدیک ما / کند روشن این رای تاریک ما -
چو پیمان همی کرد خواهی درست / که آزار و کینه نخواهیم جست -
رستم:
مگر من شوم نزد شاه جهان / کنم آشکارا برو بر نهان -
رستم، با نامه ی سیاوش، حاکی از روند آشتی افراسیاب را به نیت باز خواندن سپاه ایران، و تداوم صلح، به کیکاووس می رساند. کیکاووس بر افروخته و آشفته، از پیمان صلح سیاوش، دستور کشتن اسیران تورانی را صادر میکند:
پس آن بستگان را بر من فرست / که من سر بخواهم ز تنشان گسست -
رستم، کیکاووس را از پیمان شکنی بر حذر می دارد. و بر سر عهد و پیمان ماندن سیاوش را گوشزد میکند:
ز فرزند پیمان شکستن مخواه / مکن آنچ نه اندر خورد با کلاه -
نهانی چرا گفت باید سَخُن / سیاوش ز پیمان نگردد ز بُن -
همی گفت صد مرد ترک و سوار / ز خویشان شاهی چنین نامدار -
همه نیک خواه و همه بیگناه / اگرشان فرستم به نزدیک شاه -
نپرسد نه اندیشد از کارشان / همانگه کند زنده بر دارشان -
به نزدیک یزدان چه پوزش برم / بد آید ز کار پدر بر سرم -
اگر سر بگردانم از راستی / فراز آید از هر سویی کاستی -
چنین کی پسندد ز من کردگار / کجا بر دهد گردش روزگار -
شوم کشوری جویم اندر جهان / که نامم ز کاووس ماند نهان -
سیاووش، با آگاهی از همه ی نیرنگ ها و دسیسه های گرسیوز نابکار، و سفله پروری های دهر، همچنان بر سر عهد و پیمانی که "خودش با خویشتن خویش" بسته ست، تا پای جان، وفادار می ماند.
سیاوش به فرنگیس:
ازین پس به فرمان افراسیاب / مرا تیره بخت اندر آید به خواب -
ببرند بر بی گنه بر، سرم / ز خون جگر بر نهند افسرم -
نه تابوت یابم نه گور و کفن / نه بر من بگرید کسی ز انجمن -
***
چو از شهر و ز لشکر اندر گذشت / کشانش ببردند بر سوی دشت -
ز گرسیوز آن خنجر آبگون / گروی زره بستد از بهر خون -
بیفگند پیل ژیان را به خاک / نه شرم آمدش زان سپهبد نه باک -
"یکی تشت بنهاد زرین برش / جدا کرد زان سرو سیمین سرش" -
بجایی که فرموده بد تشت خون / گروی زره برد و کردش نگون -
یکی باد با تیره گردی سیاه / برآمد بپوشید خورشید و ماه –-
بهادر امیرعضدی