برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

شاهنامه و "ناز پرورده های" دربارِ شاهان - بخش چهارم - ساسانِ اردشیر(ساسان اول)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

*** 

شاهنامه و "ناز پرورده های" دربارِ شاهان - بخش چهارم - ساسانِ اردشیر(ساسان اول)

*** 

ولایتِ عهدهای دربار، اصولاً نه نیاز و نه انگیزه ی حصولِ حاصل و رسیدن به محصول و جایگاه، پایگاه و تخت را دارند. بسترِ دربار آنقدر گرم و نرم ست که دربار زاده ها، حاضر به ترک این رخوت و خلسه ی نشئه آور، نیستند. تنها دغدغه ای که می توانند داشته باشند، حفظ موقعیت ِ موروثی شان ست. آن هم اگر پای رقیبی که همانا برادر تنی یا بیشتر ناتنی، در کار باشد. اگر که دُردانه ی دربار هم بوده باشند که همه چیز برای عزیزانِ بلا جهتِ دربار، بر وفق مراد ست. و عزیز، سوار بر خرِ مرادِ زین کرده و حاضر به یراق. 

و درین میان، تنها این  تربیت شدگان بیرون از محیط دربارند که مردمی  و انسانمدارند.

*** 

 اردشیر*۱ با دختر خود (همای چهرزاد) ازدواج میکند و او را به جانشینی انتخاب میکند:

سپردم بدو تاج و تخت بلند/همان لشکر و گنج با ارجمند-

ولیعهد من او بود در جهان/همان کس کزو زاید اندر نهان- 

اگر دختر آید برش گر پسر/ورا باشد این تاج و تخت پدر-


  ساسانِ اردشیر یا ساسان اول، (برادرِ همای چهرزاد) ازین گزینش پدر، رنجیده خاطر دربار را ترک میکند و با نداری و بی بهره وری از تاج و گاه گذران میکند:

 چو ساسان شنید این سخن خیره شد/ز گفتار بهمن دلش تیره شد- 

بدو روز و دو شب بسان پلنگ/ز ایران به مرزی دگر شد ز ننگ- 

دمان سوی شهر نشاپور شد/پر آزار بد از پدر دور شد-


 زنی را ز تخم بزرگان بخواست/بپرورد و با جان و دل داشت راست- 

نژادش به گیتی کسی را نگفت/همی داشت آن راستی در نهفت- 

زن پاکتن خوب فرزند زاد/ز ساسان پرمایه بهمن نژاد- 

پدر نام ساسانش کرد آن زمان/مر او را به زودی سرآمد زمان- 

.................................................................................

پ ن:

*۱ اردشیر، یا بهمنِ اسفندیار، پدر ساسان و همای: 

پسر بد مر او را یکی همچو شیر/که ساسان همی خواندی اردشیر-

دگر دختری داشت نامش همای/هنرمند و بادانش و نیک رای-

همی خواندندی ورا چهرزاد/ز گیتی به دیدار او بود شاد- 


اردشیر، یا بهمنِ اسفندیار، همسر دختر خودش همای چهرزاد می شود: 

پدر درپذیرفتش از نیکوی/بران دین که خوانی همی پهلوی-

همای دل افروز تابنده ماه/چنان بد که آبستن آمد ز شاه- 


اردشیر، یا بهمنِ اسفندیار، همای را به جانشینی خود برمی گزیند: 

بزرگان و نیک اختران را بخواند/به تخت گرانمایگان بر نشاند-

 

و فرزند آتی همای را به ولیعهدی برمی گزیند

سپردم بدو تاج و تخت بلند/همان لشکر و گنج با ارجمند- 

ولیعهد من او بود در جهان/همان کس کزو زاید اندر نهان- 

اگر دختر آید برش گر پسر/ورا باشد این تاج و تخت پدر-


بهادر امیرعضدی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد