و.ک(341)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
کشته شدن، بهای برگشتن از دینِ بهی
***
اپیدمی" ِ جان ستان ِ مرگ، سزای برگشتن از دین
***
نشاید کزین کم کنیم ار فزون / که زرتشت گوید به زند اندرون -
که هرکس که برگردد از دین پاک / ز یزدان ندارد به دل بیم و باک -
به سالی همی داد بایدش پند / چو پندش نباشد ورا سودمند -
ببایدش کشتن به فرمان شاه / فکندن تن پر گناهش به راه -
زمان هرمزد نوشیروان، حین بحث و "دیالوگی" بین مشاوران ستادی (شهران گراز، زاد فرخ، خراسان، خزروان خسرو، سنباد و بابوی گرد ِ ارمنی) در باره ی نحوه ی مقابله با ساوه شاه در در گیری محتمل ِآتی، بین خراسان و شهران گراز، ختلاف بالا میگیرد.
خراسان، در پاسخ شهران گراز، از گفته های زرتشت در زند و اوستا "کد" می آورد.
خراسان ِ سپهبد:
ولیکن یکی داستانست نغز / اگر بشنود مردم پاک مغز -
که زردشت گوید به استا و زند / که هرکس که از کردگار بلند -
بپیچد، به یک سال پندش دهید / همان مایه ی سود مندش دهید -
سر سال اگر باز ناید به راه / ببایدش کشتن به فرمان شاه -
خراسان بگفت این و لب راببست / بیامد بجایی که بودش نشست –
زاد فرخ گفته ی خراسان را به چالش میکشد:
سخن گفت پس زاد فرخ بداد / که ای نامداران فرخ نژاد -
شنیدم سخن گفتن مهتران / که هستند ز ایران گزیده سران -
نخستین سخن گفتن بنده وار / که تا پهلوانی شود شهریار -
خردمند نپسندد این گفت وگوی / کزان کم شود مرد راآب روی -
خراسان سخن برمنش وار گفت / نگویم که آن با خرد بود جفت -
بهرام شاه، برانگیخته و خشمگین، سخنان ِ مشاوران ستادی را بر نمی تابد و بر آنان نهیب میزند:
چنین گفت کانکو ز جای نشست / برآید بیازد به شمشیر دست -
ببرم هم اندر زمان دست اوی / هشیوار گردد سر مست اوی -
بگفت این و از پیش آزادگان / بیامد سوی گلشن شادگان -
پراگنده گشت آن بزرگ انجمن/ همه رخ پر آژنگ و دل پرشکن –
منوچهر نیز از "مرگ، سزای برگشتن از دین می گوید :
هر آنکس، که در هفت کشور زمین / بگردد ز راه و بتابد ز دین -
نماینده ی رنج ِ درویش را / زبون داشتن مردم ِ خویش را -
برافراختن سر به بیشی و گنج / به رنجور مردم نماینده رنج -
"همه، نزد ِ من، سر به سر، کافرند / وز آهرمن ِ بد کنش، بدترند" -
"هر آن کس، که او جز برین دین بود / ز یزدان و از منش، نفرین بود" -
وزان پس، به شمشیر یازیم دست / کنم سر به سر، کشور و مرز، پست -
بهادر امیرعضدی