برگزید هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
آیین ها در شاهنامه ی فردوسی - ۱۳ - آیین برهمن - ۳ - آز و نیاز از دید برهمن
***
اسکندر در گفتگو با برهمن:
بپرسید خشکی فزونتر گر آب/بتابد برو بر همی آفتاب -
برهمن چنین داد پاسخ به شاه/که هم آب را خاک دارد نگاه -
بپرسید کز خواب بیدار کیست/به روی زمین بر گنهکار کیست -
که جنبندگانند و چندی زیند/ندانند کاندر جهان برچیند -
برهمن چنین داد پاسخ بدوی/که ای پاکدل مهتر راست گوی -
گنهکارتر چیز مردم بود/که از کین آزش خرد گم بود -
چو خواهی که این را بدانی درست/تن خویشتن را نگه کن نخست -
که روی زمین سر بسر پیش تست/تو گویی سپهر روان خویش تست -
همی رای داری که افزون کنی/ز خاک سیه مغز بیرون کنی -
روان ترا دوزخ است آرزوی/مگر زین سخن باز گردی به خوی -
دگر گفت بر جان ما شاه کیست/به کژی به هر جای همراه کیست -
چنین داد پاسخ که آز و نیاز/دو دیوند بیچاره و دیو ساز -
یکی را ز کمی شده خشک لب/یکی از فزونیست بی خواب شب -
همان هر دو را روز می بشکرد/خنک آنکه جانش پذیرد خرد -
بپرسید پس شاه فرمانروا/که حاجت چه باشد شما را به ما -
بگفتند کای شهریار بلند/در مرگ و پیری تو بر ما ببند -
چنین داد پاسخ ورا شهریار/که با مرگ خواهش نیاید به کار -
برهمن بدو گفت کای پادشا/جهاندار و دانا و فرمانروا -
چو دانی که از مرگ خود چاره نیست/ز پیری بتر نیز پتیاره نیست -
جهان را به کوشش چه جویی همی/گل زهر، خیره چه بویی همی -
ز بهر کسان رنج بر تن نهی/ز کم دانشی باشد و ابلهی -
پیامست از مرگ موی سپید/به بودن چه داری تو چندین امید -
بهادر امیرعضدی