برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

استودان، در شاهنامه فردوسی

و.ک(272)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی 

*** 

« استودان »، در شاهنامه فردوسی.

*** 

افراسیاب در متن نامه اش به پدر بزرگش "پشنگ زادشم" :

 دگر سام رفت از در شهریار / همانا نیاید بدین کارزار -

 "ستودان"* همی سازدش زال زر / ندارد همی جنگ را پای و پر  - 


*

مگر رستم آید بدین رزمگاه / وگر نه بد آید بماه زین سپاه -

 " ستودان " نیابیم یک تن نه گور / بکوبندمان سر به سم ستور -  


*

چو آن پاسخ نامه دارا بخواند/ز کار جهان در شگفتی بماند-
 سرانجام گفت این ز کشتن بتر/که من پیش رومی ببندم کمر-
 "ستودان" مرا بهتر آید ز ننگ/یکی داستان زد برین مرد سنگ-

*

که کندی دل و مغز دیو سپید/که دارد به بازوی خویش این امید-

 سر جادوان را بکندم ز تن/"ستودان" ندیدند و گور و کفن-

*

 کنون این سرای و نشست منست/همان زاولستان به دست منست-
 ازایدر چو دستان بشد سوگوار/ز بهر "ستودان" سام سوار-

*

 مرا آرزو بد که در بسترست/برآید به هنگام هوش از برت-
 کسی کز تو ماند "ستودان" کند/بپرد روان تن به زندان کند-

*

 سکندر پیاده به پیش اندرون/بزرگان همه دیدگان پر ز خون-
 چنین تا "ستودان" دارا برفت/همی پوست گفتی بروبر بکفت-

*

 تن خویش چون دید خسته به تیر/"ستودان" نفرمود و مشک و عبیر-

 نه افسر نه دیبای رومی نه تخت/چو از بندگان دید تاریک بخت -


*

 جهاندارت انگیخت از انجمن/"ستودانت" ایدر بود هم کفن-

 گزند آیدت زان سر بی‌گزند/که از تن بریدند چون گوسفند-

*

 بدین زور و این فره و دستبرد/ندیدم بوردگه نیز گرد-
 ولیکن "ستودان" مرا از گریز/به آید چو گیرم بکاری ستیز-

*

 همه جامه‌هاشان کبود و سیاه/دو هفته ببودند با سوگ شاه-
 ز بهر "ستودان" کاخی بلند/بکردند بالای او ده کمند-

........................................
پ ن:
* ستودان، یا استودان، مخفف استخوان دان. دخمه یا قبری که در دل کوه برای دفن مردگان ایجاد میکرده اند

بهادر امیرعضدی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد