و.ک(270)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
« سزاریَن یا رستم زاد »، در شاهنامه فردوسی.
***
چنین تا گه زادن آمد فراز / به خواب و به آرام بودش نیاز -
چنان بد که یک روز ازو رفت هوش / از ایوان دستان برآمد خروش -
به بالین رودابه شد زال زر / پر از آب رخسار و خسته جگر -
همان پر سیمرغش آمد به یاد / بخندید و سیندخت را مژده داد -
یکی مجمر آورد و آتش فروخت / وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت -
هم اندر زمان تیره گون شد هوا / پدید آمد آن مرغ فرمان روا -
چنین گفت با زال کین غم چراست / به چشم هژبر اندرون نم چراست -
کزین سرو سیمین بر ماهروی / یکی نره شیر آید و نامجوی -
نیاید به گیتی ز راه زهش / به فرمان دادار نیکی دهش -
بیاور یکی خنجر آبگون / یکی مرد بینادل پرفسون -
نخستین به می ماه را مست کن / ز دل بیم و اندیشه را پست کن -
بکافد تهیگاه سرو سهی / نباشد مر او را ز درد آگهی -
وزو بچهٔ شیر بیرون کشد / همه پهلوی ماه در خون کشد -
وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک / ز دل دور کن ترس و تیمار و باک -
گیاهی که گویمت با شیر و مشک / بکوب و بکن هر سه در سایه خشک -
بساو و برآلای بر خستگیش / ببینی همان روز پیوستگیش -
بدو مال ازان پس یکی پر من / خجسته بود سایهٔ فر من -
بگفت و یکی پر ز بازو بکند / فگند و به پرواز بر شد بلند -
بیامد یکی موبدی چرب دست / مر آن ماه رخ را به می کرد مست -
بکافید بیرنج پهلوی ماه / بتابید مر بچه را سر ز راه -
چنان بیگزندش برون آورید / که کس در جهان این شگفتی ندید -
همان دردگاهش فرو دوختند / به داور همه درد بسپوختند -
بخندید ازان بچه سرو سهی / بدید اندرو فر شاهنشهی -
برُستم بگفتا غم آمد بسر / نهادند رستمش نام پسر -
......................................................................
پ ن:
بِرَستم، رهیدهم، رها شدم، فارغ شدم ازین درد جانکاه.
بِرُستم، شکُفتم، شکُفته شدم، رویاندم، نو زادم، نوزادم را حیات بخشیدم.