برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سرداران و رادان شاهنامه، خدای خود را "خودی" میدانند - بخش نخست
***
سرداران و رادان شاهنامه، خدای خود را "خودی" میدانند و درخواست ها و گلایه هاشان را نیز با خدایشان، "خودمانی" در میان میگذارند.
***
پولادوند، چو گرگی میان گله ی گوسفند، به سپاه ایران یورش میبرد:
بزد دست پولاد بسیار هوش / برانگیخت اسپ و برآمد خروش -
دو گرد از دلیران پر مایه را / سرافراز و گرد و گرانمایه را -
بخاک اندر افگند و بسپرد خوار / نظاره بران دشت، چندان سوار -
بیامد بر ِ اختر ِ کاویان / بخنجر، بدو نیم کردش میان -
خروشی برآمد ز ایران سپاه / نماند ایچ گرد اندر آوردگاه -
گلایه ی گودرز کشوادگان، از "داور دادگر":
چو کم شد ز گودرز هر دو پسر / بنالید با داور دادگر -
که چندین نبیره پسر داشتم / همی سر ز خورشید بگذاشتم -
برزم اندرون پیش من کشته شد / چنین اختر و روز من گشته شد -
جوانان و من زنده با پیر سر / مرا شرم باد از کلاه و کمر -
کمر برگشاد و کله برگرفت / خروشیدن و ناله اندر گرفت -