برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
پیوند عاطفی انسان و اسب، در شاهنامه - 6
***
توجه و پرداختن به تن بی جان ِ رخش، کم از توجه و پرداختن به تن ِ کوه پیکر ِ رستم ندارد:
نخستین بشستندش از خون گرم / بر و یال و ریش و تنش نرمنرم -
همی عنبر و زعفران سوختند / همه خستگیهاش بردوختند -
همی ریخت بر تارکش بر گلاب / بگسترد بر تنش کافور ناب -
به دیبا تنش را بیاراستند / ازان پس گل و مشک و می خواستند -
کفن دوز بر وی ببارید خون / به شانه زد آن ریش کافورگون -
نبد جا تنش را همی بر دو تخت / تنی بود با سایه گستر درخت -
یکی نغز تابوت کردند ساج / برو میخ زرین و پیکر ز عاج -
همه درزهایش گرفته به قیر / برآلوده بر قیر مشک و عبیر -
پا به پای تدارک تابوت رستم، به تابوت رخش نیز توجه و پرداخته می شود:
ازان پس تن رخش را برکشید / بشست و برو جامه ها گسترید -
بشستند و کردند دیبا کفن / بجستند جایی یکی نارون -
برفتند بیداردل درگران* / بریدند ازو تختهای گران -
دو روز اندران کار شد روزگار / تن رخش بر پیل کردند بار -
ز کابلستان تا به زابلستان / زمین شد به کردار غلغلستان -
زن و مرد بد ایستاده به پای / تنی را نبد بر زمین نیز جای -
دو تابوت بر دست بگذاشتند / ز انبوه چون باد پنداشتند -
............................................................................
پ ن:
دُرگر، درودگر، نجار، چوبکار، چوبتراش