برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
تغییرات چهره و حرکات شخصیت ها، در واکنش به رویداد ها، در شاهنامه - 10
***
نبوغ ِ فردوسی در به نمایش در آوردن و توصیف ِ حالت چهره، (میمیک ِ چهره) و حالت ِ حرکات، (ژِست و فیگور) شخصیت ها در واکنش به رویدادهای متفاوت.
***
پدر داغ دل بود "بر پای جست / ببوسید و بسترد رویش به دست" -
جمشید :
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست / که گوید که جزمن کسی پادشاست -
همه موبدان« سر فکنده نگون » / چرا کس نیارست گفتن نه چون -
چو این دید سیندخت «برپای جست / کمر کرد بر گردگاهش دو دست» -
چه دینی، چه اهریمن ِ بت پرست / ز مرگند « بر سر نهاده دو دست » -
فرود آمد از شولک خوب رنگ / «به ریش خود اندر زده هر دو چنگ» -
جریره، در سوگ پسرش فرود ِ سیاوش:
همه «غالیه موی و مشکین کمند / پرستنده و مادر از بن بکند» -
ورا دید با دیدگان پر ز خون / «به زیر زنخ دست کرده ستون» -
چو بشنید تور از برادر چنین / «به ابرو ز خشم اندر آورد چین» -
یکی ابر، تند اندر آمد چو گرد / «ز سرما همی لب به دندان فسرد» -
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
تغییرات چهره و حرکات شخصیت ها، در واکنش به رویداد ها، در شاهنامه - 9
***
نبوغ ِ فردوسی در به نمایش در آوردن و توصیف ِ حالت چهره، (میمیک ِ چهره) و حالت ِ حرکات، (ژِست و فیگور) شخصیت ها در واکنش به رویدادهای متفاوت.
***
از ایران دلش یاد کرد و بسوخت / به کردار آتش « رخش برفروخت »
ز پیران « بپیچید و پوشید روی »/ سپهبد بدید آن غم ودرد اوی
بدانست کو را چه آمد بیاد / غمی گشت و « دندان به لب بر نهاد »
ازان کوه بشنید بانگ پدر/به زاری « به پیش اندر افکند سر »
خرامیده نیزه به چنگ اندرون/ز پیش پدر « سر فکنده نگون »
ببارید خون از مژه مادرش/همه « پاک بر کند موی از سرش »
بپوشید ارجاسب خفتان جنگ/ « بمالید بر چنگ بسیار چنگ »
بخندید از گفت او زال زر/زمانی « بجنبید ز اندیشه سر »
بخورد اندکی نان و « نالان بخفت/به دستار چینی رخ اندر نهفت »
و.ک(237)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
استراتژی یا " نقشه ی راه ِ سرحد داری" در قاموس ِ منوچهر شاه
***
سردار سپه منوچهر، هفت روز در سوگ ِ پدر نشست:
به هشتم، بیامد "منوچهر شاه" / بسر بر نهاد آن کیانی کلاه -
چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد / جهان را سراسر همه مژده داد -
"به داد و به آیین و مردانگی / به نیکی و پاکی و فرزانگی" -
منم گفت بر تخت ِ گردان سپهر / همم خشم و جنگست و هم داد و مهر -
فروزنده ی میغ و بُرّنده تیغ / بجنگ اندرون، جان ندارم دریغ -
بَدان را ز بد، دست کوته کنم / زمین را بکین، رنگ دیبه کنم -
"ابا این هنرها، یکی بنده ام / جهان آفرین را پرستنده ام" -
همه دست، بر روی گریان زنیم / "همه داستانها، ز یزدان زنیم" -
"کزو تاج و تختست، ازویم سپاه / ازویم سپاس و بدویم پناه" -
"براه ِ فریدون ِ فرخ رویم" / نیامان کهن بود، گر ما نویم -
هر آنکس، که در هفت کشور زمین / بگردد ز راه و بتابد ز دین -
نماینده ی رنج ِ درویش را / زبون داشتن مردم ِ خویش را -
برافراختن سر به بیشی و گنج / به رنجور مردم نماینده رنج -
"همه، نزد ِ من، سر به سر، کافرند / وز آهرمن ِ بد کنش، بدترند" -
"هر آن کس، که او جز برین دین بود / ز یزدان و از منش، نفرین بود" -
وزان پس، به شمشیر یازیم دست / کنم سر به سر، کشور و مرز، پست -
برگزیده یی از شاهنامه ی فردوسی
***
پند های عملگرایانه(پراگماتیستیک) در شاهنامه - (1) - پراگماتیسم فردوسی
***
ناسازگاری جنگ با خرد، جنگیدن با خرد ورزیدن.
***
جلوه ی بارزِ باور فردوسی به "پراگماتیسم"، در سر آغاز نبرد دلاورانه و جانانه رستم همراه با هفت گرد ایرانی در شکار گاه اختصاصی افراسیاب رخ می نمایاند.
فردوسی:
بدین داستان گفتم آن کم شنود/کنون رزم رستم بباید سرود-
چه گفت آن سراینده مرد دلیر / که ناگه برآویخت با نره شیر-
که گر نام مردی بجویی همی / رخ تیغ هندی بشویی همی -
به گاهی که با "بد "ِ روزگار و غدر دهر رو در رو گشتی،
"ز بدها نبایدت پرهیز کرد"/که پیش آیدت روز ننگ و نبرد-
دهر غدارست و از بد به تو، پرهیز نخواهد کرد. به تو رحم نخواهد کرد. تو هم رحم مکن:
زمانه چو آمد بتنگی فراز/هم از تو نگردد به پرهیز باز-
"چو همره کنی جنگ را با خرد"/"دلیرت ز جنگآوران نشمرد"-
"خرد را و دین را رهی دیگرست"/"سخنهای نیکو به بند اندرست"-
افراسیاب ، رستم را در اولین رویارویی با او در نبرد، چنین می بیند*:
یکی پیلتن دیدم و شیرچنگ/نه هوش و نه دانش نه رای و درنگ-
............................................
پ ن:
مراد وصف بی خردی رستم نیست، بلا وجه بودن ِ خرد و دانش و منطق و غیره در هنگامه ی جنگ و ستیز ست.
بهادر امیرعضدی
و.ک(021)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
ارسطالیس و تدوین ِ نقشه ی راه ِ اسکندر.
***
ارسطالیس، راه و رسم حکمرانی و سرحد داری را به شاه نو رسیده و جوان، می آموزد:
سکندر، به تخت ِ نیا بر نشست / بهی جُست و دست ِ بدی را ببست -
یکی نامداری بُد آنگه به روم / کزو شاد بُد آن همه مرز و بوم -
حکیمی که بُد ارسطالیس نام / خردمند و بیدار و گسترده کام -
به پیش سکندر شد آن پاکرای / زبان کرد گویا و بگرفت جای -
بدو گفت کای مهتر شادکام / همی گم کُنی اندرین کار نام -
که تخت کیان چون تو بسیار دید / نخواهد همی با کسی آرمید -
هرانگه که گویی رسیدم به جای / نباید به گیتی مرا رهنمای -
چنان دان که نادانترین کس، توی / اگر پند دانندگان نشنوی -
ز خاکیم و هم خاک را زاده ایم / به بیچارگی دل بدو داده ایم -
اگر نیک باشی، بماندت نام / به تخت کیی بر بُوی شادکام -
وگر بد کنی جز بدی ندروی / شبی در جهان شادمان نغنوی -
به نیکی بود شاه را دسترس / به بد روز گیتی نجستست کس -
سکندر شنید این پسند آمدش / سخنگوی را فرّه مند آمدش -
به فرمان او کرد کاری که کرد / ز بزم و ز رزم و ز ننگ و نبرد -
به نو هر زمانیش بنواختی / چو رفتی بر تخت بنشاختی -
بهادر امیرعضدی