برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۳ - کیخسرو
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۲ - سیاوش
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.*۲ شارستان، شارسان، شهرسان یا شهرستان
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۱ - کیکاووس
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.بیاراست تخت و بگسترد داد / به شادی و خوردن دل اندر نهاد -
فرستاد هر سو یکی پهلوان / جهاندار و بیدار و روشنروان -
به مرو و نشاپور و بلخ و هری / فرستاد بر هر سویی لشکری -
جهانی پر از داد شد یکسره / همی روی برتافت گرگ از بره -
ز بس گنج و زیبایی و فرهی / پری و دد و دام گشتش رهی -
مهان پیش کاووس کهتر شدند / همه تاجدارنش لشکر شدند-
و
دادگری کیکاووس، پس از شکست خوردن افراسیاب به دست کیخسرو:
که شد ترک و چین شاه را یکسره / به آبشخور آمد پلنگ و بره -
درم داد و دینار درویش را / پراگنده و مردم خویش را -
بدو هفته در پیش درگاه شاه / از انبوه بخشش ندیدند راه -
بفرمود کز سنگ خارا کنند / دو خانه برو هر یکی ده کمند -
بیاراست آخر به سنگ اندرون/ ز پولاد میخ و ز خارا ستون-
دو خانه دگر ز آبگینه بساخت / زبرجد به هر جایش اندر نشاخت -
چنان ساخت جای خرام و خورش / که تن یابد از خوردنی پرورش -
دو خانه ز بهر سلیح نبرد / بفرمو کز نقرهی خام کرد -
یکی کاخ زرین ز بهر نشست / برآورد و بالاش داده دو شست -
نبودی تموز ایچ پیدا ز دی / هوا عنبرین بود و بارانش می -
به ایوانش یاقوت برده بکار/ ز پیروزه کرده برو بر نگار-
دل شاه ازان دیو بیراه شد / روانش ز اندیشه کوتاه شد -
گمانش چنان شد که گردان سپهر / به گیتی مراو را نمودست چهر -
ندانست کاین چرخ را مایه نیست/ ستاره فراوان و ایزد یکیست-
ازان پس عقاب دلاور چهار/بیاورد و بر تخت بست استوار-
نشست از بر تخت کاووس شاه/ که اهریمنش برده بد دل ز راه-
چو با مرغ پرنده نیرو نماند/ غمی گشت پرهاب خوی درنشاند-
نگونسار گشتند ز ابر سیاه / کشان بر زمین از هوا تخت شاه -
سوی بیشه ی شیرچین آمدند/ به آمل بروی زمین آمدند-
به جای بزرگی و تخت نشست/ پشیمانی و درد بودش به دست-
همی بینم اندر جهان تاج و تخت / کیان و بزرگان بیدار بخت -
چو کاووس نشنیدم اندر جهان / ندیدم کس از کهتران و مهان -
خرد نیست او را نه دانش نه رای/ نه هوشش بجایست و نه دل بجای-
به دشمن دهی هر زمان جای خویش / نگویی به کس بیهده رای خویش -
سه بارت چنین رنج و سختی فتاد/ سرت ز آزمایش نگشت اوستاد-
همان کن که بیدار شاهان کنند/ ستاینده و نیکخواهان کنند-
پسر بد مر او را خردمند چار/ که بودند زو در جهان یادگار-
نخستین چو کاووس باآفرین/ کی آرش دوم وان دگر کی پشین-
*۲ تشویر، شرمنده شدن، حیا کردن، اشاره کردن، انگشت نما شدن.
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۱۰ - کیقباد
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۹ - افراسیاب
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
بدی(افراسیاب) را که گیتی همی ننگ داشت/جهانرا پر از غارت و جنگ داشت -
ز دست تو آواره شد در جهان/نگویند نامش جز اندر نهان-
همه ساله تا بود خونریز بود/ببدنامی و زشتی آویز بود-
برادرکش و بد تن و شاه کش/بد اندیش و بد راه و آشفته هش-
افراسیاب برادر کش:
چو اغریرث آمد ز آمل به ری/ وزان کارها آگهی یافت کی -
بدو گفت کاین چیست کانگیختی / که با شهد حنظل برآمیختی -
بفرمودمت کای برادر به کش / که جای خرد نیست و هنگام هش -
بدانش نیاید سر جنگجوی / نباید به جنگ اندرون آبروی -
سر مرد جنگی خرد نسپرد / که هرگز نیامیخت کین با خرد -
چنین داد پاسخ به افراسیاب/ که لختی بباید همی شرم و آب-
هر آنگه کت آید به بد دسترس / ز یزدان بترس و مکن بد بکس -
که تاج و کمر چون تو بیند بسی / نخواهد شدن رام با هر کسی -
یکی پر ز آتش یکی پرخرد / خرد با سر دیو کی درخورد -
سپهبد برآشفت چون پیل مست / به پاسخ به شمشیر یازید دست -
میان برادر بدونیم کرد/ چنان سنگدل ناهشیوار مرد-
........................................................................
پ ن:
*۱ ، افراسیاب:
بر و بازوی شیر و هم زور پیل/ وزو سایه گسترده بر چند میل-
زبانش به کردار برنده تیغ/ چو دریا دل و کف چو بارنده میغ-
افراسیاب، پسرپشنگ زاد شم:
جهان پهلوان پورش افراسیاب / بخواندش درنگی و آمد شتاب -
افراسیاب، پدر سرخه، شیده(پشنگ)، جهن، قراخان و گَو ِ گُردگیر:
بدو شیده گفت ای جهاندیده مرد / چشیده ز گیتی بسی گرم و سرد -
پسر پنج زنده ست پیشت بپای / نمانیم تا تو کنی رزم رای -
قراخان، پسر چهارم افراسیاب و مباشر او در کار بیژن ومنیژه:
قراخان که او بود مهتر پسر/بفرمود تا رفت پیش پدر -
قراخان سالار چارم پسر/کمر بست و آمد به پیش پدر -
گَو ِ گُردگیر، پسر پنجم افراسیاب:
که سالارشان بود پنجم پسر / یکی نامور گرد پرخاشخر -
ورا خواندندی گو گردگیر / که بر کوه بگذاشتی تیغ و تیر -
افراسیاب، کشته بدست کیخسرو:
کنون روز بادافره ایزدیست/مکافات بد را ز یزدان بدیست -
بشمشیر هندی بزد گردنش/بخاک اندر افکند نازک تنش -
تهی ماند زو گاه شاهنشهی/سر آمد بر او روزگار مهی -
ز کردار بد بر تنش بد رسید/مجو ای پسر بند بد را کلید -
بهادر امیرعضدی