برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
اسکندر و قیدافه، شهریار اندلس
***
زمانی که اسکندر به مصر نزد قیطون به سر میبرد، قیدافه، شهریار اندلس، کنجکاو او می شود:
زنی بود در اندلس شهریار/خردمند و با لشکری بیشمار-
جهانجوی بخشنده قیدافه بود/ز روی بهی یافته کام و سود-
ز لشکر سواری مصور بجست/که مانند صورت نگارد درست-
بدو گفت سوی سکندر خرام/وزین مرز و از ما مبر هیچ نام-
به ژرفی نگه کن چنان چون که هست/به کردار تا چون برآیدت دست-
ز رنگ و ز چهر و ز بالای اوی/یکی صورت آر از سر پای اوی-
نگارنده بشنید و زو بر نشست/به فرمان مهتر میان را ببست-
به مصر آمد از اندلس چون نوند/بر ِ قیصر اسکندر ِ ارجمند-
چه برگاه دیدش چه بر پشت زین/بیاورد قرطاس و دیبای چین-
نگار سکندر چنان هم که بود/نگارید و ز جای برگشت زود-
چو قیدافه چهر سکندر بدید/غمی گشت و بنهفت و دم در کشید-
زینسوی نیز اسکندر، جویای نام و نهان و نشان قیدافه می شود:
سکندر ز قیطون بپرسید و گفت/که قیدافه را بر زمین کیست جفت-
بدو گفت قیطون که ای شهریار/چنو نیست اندر جهان کامگار-
شمار سپاهش نداند کسی/مگر باز جوید ز دفتر بسی-
ز گنج و بزرگی و شایستگی/ز آهستگی هم ز بایستگی-
به رای و به گفتار نیکی گمان/نبینی به مانند او در جهان-
گر از گنج پرسی خود اندازه نیست/سخنهای او در جهان تازه نیست-
اسکندر در نامه یی از قیدافه عبرت آموزی از فرجام بد دارا و فور هندی می نگارد و باژ و ساو اندلس را می خواهد:
سکندر چو بشنید از یادگیر/بفرمود تا پیش او شد دبیر-
نوشتند پس نامه یی بر حریر/ز شیراوژن اسکندر شهرگیر-
به نزدیک قیدافه ی هوشمند/شده نام او در بزرگی بلند-
نخست آفرین خداوند مهر/فروزنده ی ماه و گردان سپهر-
خداوند بخشنده داد و راست/فزونی کسی را دهد کش سزاست-
به تندی نجستیم رزم ترا/گراینده گشتیم بزم ترا-
چو این نامه آرند نزدیک تو/درخشان شود رای تاریک تو-
فرستی به فرمان ما باژ و ساو/بدانی که با ما ترا نیست تاو-
خردمندی و پیش بینی کنی/توانایی و پاک دینی کنی-
وگر هیچ تاب اندر آری به کار/نبینی جز از گردش روزگار-
چو اندازه گیری ز دارا و فور/خود آموزگارت نباید ز دور-
چو از باد عنوان او گشت خشک/نهادند مهری بروبر ز مشک-
پاسخ تند قیدافه به اسکندر:
چو قیدافه آن نامه ی او بخواند/ز گفتار او در شگفتی بماند-
به پاسخ نخست آفرین گسترید/بدان دادگر کو زمین گسترید-
ترا کرد پیروز بر فور هند/به دارا و بر نامداران سند-
مرا با چو ایشان برابر نهی/به سر بر ز پیروزه افسر نهی-
مرا زان فزونست فر و مهی/همان لشکر و گنج شاهنشهی-
که من قیصران را به فرمان شوم؟/بترسم ز تهدید و پیچان شوم؟-
هزاران هزارم فزون لشکرست/که بر هر سری شهریاری سرست-
وگر خوانم از هر سوی زیردست/نماند برین بوم جای نشست-
یکی گنج در پیش هر مهتری/چو آید ازین مرز با لشکری-
تو چندین چه رانی زبان بر گزاف/ز دارا شدستی خداوند لاف-
بران نامه بر مهر زرین نهاد/هیونی برافگند بر سان باد-