برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
جاهایی که اسکندر پی شگفتی ها گشت - بخش ۱۳ - رفتن اسکندر به حلوان و سند
***
چو منزل به منزل به حلوان رسید/یکی مایه ور باره و شهر دید-
به پیش آمدندش بزرگان شهر/کسی کش ز نام و خرد بود بهر-
برفتند با هدیه و با نثار/ز حلوان سران تا در شهریار-
سکندر سبک پرسش اندر گرفت/که ایدر چه بینید چیزی شگفت-
بدو گفت گوینده کای شهریار/ندانیم چیزی که آید به کار-
برین مرز درویشی و رنج هست/کزین بگذری باد ماند به دست-
چو گفتار گوینده بشنید شاه/ز حلوان سوی سند شد با سپاه-
پذیره شدندش سواران سند/همان جنگ را یاور آمد ز هند-
هرانکس که از فور دل خسته بود/به خون ریختن دستها شسته بود-
ببردند پیلان و هندی درای/خروش آمد و ناله ی کرنای-
سر سندیان بود بنداه نام/سواری سرافراز با رای و کام-
یکی رزمشان کرده شد همگروه/زمین شد ز افگنده بر سان کوه-
شب آمد بران دشت سندی نماند/سکندر سپاه از پس اندر براند-
به دست آمدش پیل هشتاد و پنج/همان تاج زرین و شمشیر و گنج-
زن و کودک و پیر مردان به راه/برفتند گریان به نزدیک شاه-
که ای شاه بیدار با رای و هوش/مشور این بر و بوم و بر بد مکوش-
که فرجام هم روز تو بگذرد/خنک آنک گیتی به بد نسپرد-
سکندر بریشان نیاورد مهر/بران خستگان هیچ ننمود چهر-
گرفتند زیشان فراوان اسیر/زن و کودک خرد و برنا و پیر-