و.ک(002,2)
بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
واژه ی موبد در شاهنامه ی فردوسی - بخش 02 - موبد: مشاور، وزیر، گنجور
***
برداشت مفاهیم متفاوت از موبد در شاهنامه فردوسی، فراتر از پندار عامه از موبد، به مفهوم ساده و مصطلح "مبلّغ، مرجع یا شارح ِ دینی".
حکیم طوس در شاهنامه، جایگاه های متعدد، متفاوت و گاه متضادی برای مفهوم موبد بر می گزیند.
***
موبد: مشاور، وزیر، گنجور :
بفرمود تا پیش او شد دبیر/سرافراز موبد که بودش وزیر-
*
تو این گر دگرگونه دانی بگوی/که از دانش افزون شود آبروی-
بدو گفت موبد که اندیشه کن/کز اندیشه بازیب گردد سخن-
*
برین نیزبگذشت یک هفته ماه/نشست از بر تخت پیروز شاه-
به یک دست موبد که بودش وزیر/بدست دگر یزدگرد دبیر-
*
چنین گفت موبد ببهرام تیز/که خون سر بیگناهان مریز-
چو خواهی که تاج تو ماند بجای/مبادی جز آهسته و پاکرای-
*
نشستند با رایزن بخردان/به نزدیک نرسی همه موبدان-
*
چو ایشان برفتند زان بارگاه/رد و موبد و پاک دستور شاه-
نشستند و جستند هرگونه رای/که تا چارهٔ آن چه آید به جای-
*
بخواند آن همه آذران پیش خویش/بیاورد استا و بنهاد پیش-
پیمبرش* را خواند و موبدش* را/زریر گزیده سپهبدش را-
...............
* پیمبرش، زرتشت
* موبدش، جاماسب
*
بدو گفت موبد که ای شهریار/بگشتی تو از راه پروردگار-
*
چو از کار رومی بپردخت شاه/دلش گشت پیچان ز کار سپاه-
بفرمود تا موبد رایزن/بشد با یکی نامدار انجمن-
*
چنین گفت موبد که بودش وزیر/که ای شاه دانا و دانش پذیر-
سپاه خزر گر بیاید به جنگ/نیابند جنگی زمانی درنگ-
*
گشسپ آنک بد نیز گنجور ما/همان موبد پاک دستور ما-
که از گنج ما بدره بُد صد هزار/که دادم بدان رومیان یادگار-
*
چوبشنید خاقان ز موبد سخن/یکی رای شایسته افگند بن-
*
پس آنگاه خاقان چنان هم بر اسب/ابا موبد خویش پیداگشسب-
*
چو شاپور بنشست بر تخت داد/کلاه دلفروز بر سر نهاد-
شدند انجمن پیش او بخردان/بزرگان فرزانه و موبدان-
*
چنین گفت کای نامور بخردان/جهاندیده و رایزن موبدان-
*
سپهبد فرستاد خواننده را/که خواند بزرگان داننده را-
چو دستور فرزانه با موبدان/سرافراز گردان و فرخ ردان-
*
بدو گفت موبد که ای پادشا/خردمند و بادانش و پارسا-
تو جان از پی پادشاهی مده/خورش بیبهانه به ماهی مده-
*
یکی چند بنشست با رایزن/همه نامداران شدند انجمن-
بدان دوستی را همی جای جست/همان از رد و موبدان رای جست-
*
ز چیزی که باشد به ایران زمین/بفرمود تا کرد موبد گزین-
ز دینار و ز گوهر شاهوار/ز تیغ و ز خود و کمر بیشمار-
*
یکی انجمن کرد با بخردان/بزرگان و بیدار دل موبدان-
چه بینید گفت اندرین داستان/چه دارید یاد از گه باستان-
*
دگر روز گشتاسپ با موبدان/ردان و بزرگان و اسپهبدان-
*
بدو گفت سیندخت این داستان/بروی دگر بر نهد باستان-
خرد یافته موبد نیک بخت/به فرزند زد داستان درخت-
*
چو بشنید زان موبدان یزدگرد/ز کشور فرستادگان کرد گرد-
*
وزان جایگه شد سوی طیسفون/که نرسی بد و موبد رهنمون-
*
دو دستور بودش گرامی دو مرد/که با او بدندی به دشت نبرد-
یکی موبدی نام او ماهیار/دگر مرد را نام جانوشیار-
*
چو بشنید گفتار آن بخردان/پسندیده و پاکدل موبدان-
در گنج بگشاد و تاج پدر/بیاورد با یاره و طوق زر-
*
جهاندار با موبد سرفراز/نشست و سخن رفت چندی به راز-
چو گشت آن سخن بر دلش جای گیر/بفرمود تا نزد او شد دبیر-
بهادر امیرعضدی