برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

شرح فردوسی از منابع، برای تدوین شاهنامه

و.ک(087)  

بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی

***
شرح فردوسی از منابع، برای تدوین شاهنامه
***
شرح ِ پیر فرزانه توس فردوسی خردمند در مورد چگونگی گردآوری منابع، برای تدوین شاهنامه: 

سخن هر چه گویم همه گفته‌اند/بر باغ دانش همه رفته‌اند-
اگر بر درخت برومند جای/نیابم که از بر شدن نیست رای-
کسی کو شود زیر نخل بلند/همان سایه زو بازدارد گزند-
توانم مگر پایه‌ای ساختن/بر شاخ آن سرو سایه فکن-
کزین نامور نامهٔ شهریار/به گیتی بمانم یکی یادگار-
تو این را دروغ و فسانه مدان/به رنگ فسون و بهانه مدان-
ازو هر چه اندر خورد با خرد/دگر بر ره رمز و معنی برد-
یکی نامه بود از گه باستان/فراوان بدو اندرون داستان-
پراگنده در دست هر موبدی/ازو بهره‌ای نزد هر بخردی-
یکی پهلوان بود دهقان نژاد/دلیر و بزرگ و خردمند و راد-
پژوهندهٔ روزگار نخست/گذشته سخنها همه باز جست-
ز هر کشوری موبدی سالخورد/بیاورد کاین نامه را یاد کرد-
بپرسیدشان از کیان جهان/وزان نامداران فرخ مهان-
که گیتی به آغاز چون داشتند/که ایدون به ما خوار بگذاشتند-
چه گونه سرآمد به نیک اختری/برایشان همه روز کند آوری-
بگفتند پیشش یکایک مهان/سخنهای شاهان و گشت جهان-
چو بشنید ازیشان سپهبد سخن/یکی نامور نافه افکند بن-
چنین یادگاری شد اندر جهان/برو آفرین از کهان و مهان-


بهادر امیرعضدی

وصف دارای داراب از حمله ی اسکندر

و.ک(088)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***
وصف دارای داراب از حمله ی اسکندر:

چو دارا بران کرسی زر نشست/برفتند گردان خسروپرست-
به ایرانیان گفت کای مهتران/خردمند و شیران و جنگاوران-
ببینید تا رای پیکار چیست/همی گفت با درد و چندی گریست-
چنین گفت کامروز مردن به نام/به از زنده دشمن بدو شادکام-
نیاکان و شاهان ما تا بدند/به هر سال باژی همی بستدند-
به هر کار ما را زبون بود روم/کنون بخت آزادگان گشت شوم-
همه پادشاهی سکندر گرفت/جهاندار شد تخت و افسر گرفت-
چنین هم نماند بیاید کنون/همه پارس گردد چو دریای خون-
زن و کودک و مرد گردند اسیر/نماند برین بوم برنا و پیر-
مرا گر شوید اندرین یارمند/بگردانم این رنج و درد و گزند-
شکار بزرگان بدند این گروه/همه گشته از شهر ایران ستوه-
کنون ما شکاریم و ایشان پلنگ/به هر کارزاری گریزان ز جنگ-
اگر پشت یکسر به پشت آورید/بر و بوم ایشان به مشت آورید-
کسی کاندرین جنگ سستی کند/بکوشد که تا جان‌پرستی کند-
مدارید ازین پس به گیتی امید/که شد روم ضحاک و ما جمشید-
همی گفت گریان و دل پر ز درد/دو رخساره زرد و دو لب لاژورد-
  

اغراق یا بزرگنمایی در شاهنامه ی فردوسی - بخش چهارم- نبرد دارای داراب با اسکندر

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
اغراق یا بزرگنمایی در شاهنامه ی فردوسی -  بخش چهارم
***
اغراق و بزرگنمایی، شگردی هنرمندانه که ردّ و نشان آن را در بسیاری از هنرها از جمله کاریکاتور، مینیاتور، سینما، تاتر، شعر(بویژه غزل)، داستان و ... می توان دید. اغراق، جلوه یی ست از هنر که برای ملموس و مشهود کردن یک واقعیت، آن را پر رنگ و لعاب تر و فراتر از  اصل ِ همان واقعیت به رخ می کشد.  نبوغ فردوسی در بکار گیری شگرد ِ  اغراق، بسیار در شاهنامه دیده می شود. اغراق یکی از ارکان شاهنامه ست.
***
فرازهایی از اغراق در شاهنامه ی فردوسی
***

نبرد دارای داراب با اسکندر:
 جهاندار دارا سپه برگرفت/جهان چادر قیر بر سرگرفت-
بیاورد لشکر ز رود فرات/به هامون سپه بیش بود از نبات-
سکندر چو بشنید کامد سپاه/بزد کوس و آورد لشکر به راه-

دو لشکر که آن را کرانه نبود/چو اسکندر اندر زمانه نبود-
ز ساز و ز گردان هر دو گروه/زمین همچو دریا بد و گرد کوه-
ز خفتان وز خنجر هندوان/ز بالا و اسپ وز برگستوان-
دو رویه سپه برکشیدند صف/ز خنجر همی یافت خورشید تف-
به پیش سپاه آوریدند پیل/جهان شد به کردار دریای نیل-
سواران جنگ از پس و پیل پیش/همه برگرفته دل از جان خویش-
تو گفتی هوا خون خروشد همی/زمین از خروشش بجوشد همی-
ز بس نالهٔ بوق و هندی درای/همی کوه را دل برآمد ز جای-
ز آواز اسپان و بانگ سران/چرنگیدن گرزهای گران-
تو گفتی زمین کوه جنگی شدست/ز گرد آسمان روی زنگی شدست-

*

سپاه دو کشور کشیدند صف/همه نیزه و گرز و خنجر به کف-
برآمد چنان از دو لشکر خروش/که چرخ فلک را بدرید گوش-
چو دریا شد از خون گردان زمین/تن بی سران بد همه دشت کین-
پدر را نبد بر پسر جای مهر/بریشان نبخشید گردان سپهر-

*

نبرد شاهوی هفتواد با اردشیر بابکان:

سپه برکشید از دو رویه دو صف/ز خورشید و شمشیر برخاست تف-

چو آواز کوس آمد از پشت پیل/همی مرد بیهوش گشت از دو میل-

برآمد خروشیدن گاودم/جهان پر شد از بانگ رویینه خم-
زمین جنب جنبان شد از میخ نعل/هوا از درفش سران گشت لعل-
از آواز گوپال وز ترگ و خود/همی داد گردون زمین را درود-
تگ بادپایان زمین را کنان/در و دشت شد پر سر بی تنان-

برآن گونه شد لشکر هفتواد/که گفتی بجنبید دریا ز باد-

بیابان چنان شد ز هر دو سپاه/که بر مور و بر پشه شد تنگ راه-


بهادر امیرعضدی


نبرد رخ به رخ و نبرد همگروه، در شاهنامه

و.ک(089)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نبرد رخ به رخ، رو در رو یا نفر به نفر و نبرد همگروه یا نبرد انبوه، در شاهنامه فردوسی.
***

نبرد ِ انبوه یا نبرد ِ همگروه:

چو بشنید افراسیاب این سخن/بدو گفت مشتاب و تندی مکن-

دو لشکر برین گونه پر درد و خشم/ستاره به ما دارد از چرخ چشم-

*به انبوه* جستن نه نیکوست جنگ/شکستی بوَد، باد مانَد به چنگ

نبرد ِ رخ به رخ، تن به تن:
*مبارز پراگنده بیرون کنیم*/از ایشان بیابان پر از خون کنیم-

و
نبرد رخ به رخ ِ رستم و اسفندیار، رستم و سهراب و جنگ معروف یازده رخ.
 ***
نبرد انبوه، یا نبرد همگروه:
یکی رزمشان کرده شد همگروه/زمین شد ز افگنده بر سان کوه-

و
رسیدم بفرمان میان دو کوه/سپاه دو کشور شده همگروه-

و
یکی رزم باید همه همگروه/شدن پیش لشکر بکردار کوه-

و
ور ایدونک لشکر همه همگروه/بجنگ اندر آید بکردار کوه-

و
وگر همگروه اندر آید بجنگ/نباید کشیدن ز پیکار چنگ-


و
از انبوه ترکان پرخاشجوی/به سوی دهستان نهادند روی-

و
چو انبوه گردد به دژ بر سپاه/گریزان و برگشته از رزمگاه-

و

بانبوه رزمی بسازیم سخت/اگر یار باشد جهاندار و بخت-


بهادر امیرعضدی

کش در شاهنامه

و.ک(036)

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

***
کش در شاهنامه:
***

بدانست *کَش* مرگ، نزدیک شد
برو بر، همی روز تاریک شد
و
 ز دینار وز گوهر ِ شاهوار
بیاورد چندان *کَش* آمد به کار

*که اش، که او را*

***

 به بستور گفتا که فردا پکاه
سوی کشور ِ نامور *کَش* سپاه

بِکَش یا بِکِش، از کَشیدن یا کِشیدن. گسیل دار، بفرست، هدایت کن.

***

 به *کَش* کرده دست و سرافگنده پست
همی رفت تا جایگاه نشست
و
 همی بود پیشش پرستارفش
پراندیشه و دست کرده به *کَش*

* کَش، بر، میان، آغوش، سینه، کمر، میان*

***

نگهبان او، پای کرده به"کَش"

نشسته به بیشه درون، شاه فَش


مچ پای در دست گرفتن یا به بر کشیدن،  پا روی پا انداختن با تبختر ِ  شاهانه. متضاد زانوی غم در بغل گرفتن. 


***
 به پیلان ِ گردون*کَش* و گاومیش
سپه را همی توشه بردند پیش

*کَش یا کِش، از کَشیدن یا کِشیدن. بار کشیدن*.

***

 بدو گفت: برخیز ازین خواب ِ خوش
برآویز با رستم ِ *کینه‌ کَش*

*کینه‌ کَش*، کینخواه، خونخواه یا انتقام گیرنده. نه کینجو یا کینخو یا نه خون خوار. 

***

 که روزی نبُد زندگانیم خوش
دژم بودم از اختر ِ *کینه‌ کَش*

*کینه‌ کَش*، کینجو یا کینخو و خونخوار. نه کینخواه و انتقام گیرنده. 


بهادر امیرعضدی