بر گزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
چیرگی غرور شیده بر خِرَدَش، در نبرد با کیخسرو:
وزان سو بر شیده شد ترجمان/که دوری گزین از بد بدگمان-
جز از بازگشتن ترا رای نیست/که با جنگ خسرو ترا پای نیست-
بهنگام کردن ز دشمن گریز/به از کشتن و جستن رستخیز-
شیده:
بدان نامور ترجمان شیده گفت/که آورد مردان نشاید نهفت-
چنان دان که تا من ببستم کمر/همی برفرازم بخورشید سر-
بدین زور و این فره و دستبرد/ندیدم بوردگه نیز گرد-
ولیکن ستودان مرا از گریز/به آید چو گیرم بکاری ستیز-
هم از گردش چرخ بر بگذرم/وگر دیدهٔ اژدها بسپرم-
و بدینسان جان بر سر غرور می بازد:
چو آگاه شد خسرو از روی اوی/وزان زور و آن برز بالای اوی-
گرفتش بچپ گردن و راست پشت/برآورد و زد بر زمین بر درشت-
همه مهرهٔ پشت او همچو نی/شد از درد ریزان و بگسست پی-
یکی تیغ تیز از میان بر کشید/سراسر دل نامور بر درید-
بهادر امیرعضدی