و.ک(374,2)
971028
مقایسه ی دو دیدگاه، در باره ی زن
***
مقایسه ی دو دیدگاه، در باره ی زن، دیدگاه یونان، دیدگاه شاهنامه ی فردوسی - بخش ۲
***
زن از دیدگاه فرهنگ یونانی:
انسانها از پیوند زن و مرد به وجود نیامده اند، بلکه زن به نشانه ی جدایی زن و مرد بر زمین پیدا شد.
در تئوگونیا (نامه ی خدایان) اثر هزیودس، و نیز ایلیاد هومر، زن جدای از کل بشریت و از آب و خاک ساخته شده است، اما نه از خاک مزروعی بارور مانند بومیان یونانی، بلکه از خاک رس.
به اعتقاد یونانیان زن در زمین ریشه ندارد، چون این موجود محصول طرح زئوس است و مهارت هفائیستوس آهنگر. به اعتبار تئوگونیا، زن نخستین رونوشت خود اوست و پیش نمونه ندارد. در یک کلام، زنان از نژاد دیگری هستند، از نژادی نفرین شده.
در کتاب کارها و روزها، اثر هزیودس، پاندورا، زن نخستین، برای نفاق افکنی و دشمنی میان انسانها به زمین می آید. خدایان به این زن زیبایی و دلربایی می بخشند و هرمس به پاندورا نیرنگ و حیله گری می آموزد. پاندورا ست که کوزه ی محتوی بلیات را می گشاید و زمین را بلا زده می کند و امید را ته کوزه جا می گذارد. هلن زیبا در حماسه ی هومر از نژاد همین زن است. نبردهای خونین تروا به خاطر هلن در می گیرد و پهلوانان بیشماری را به کام مرگ فرو می کشد. هلن دامی است خطرناک برای فریفتن مردان.
(بر گرفته از: سخنان سزاوار زنان در شاهنامه پهلوانی، خجسته کیا)
نمایش ِ زن در نگارخانه ی شاهنامه ی فردوسی:
به درستی که بشر دوستی ومناعت طبع ِ فردوسی را هیچ چیز دیگری به اندازۀ ایجاد تمثال ِ زن های شاهنامه ، محک نمی زند . زنانی که در عین لطافت زنانه ، قهرمانند و در عین قهرمانی از حیث ظرافت و لطافت نیز کاملند . مانند:
رودابه ِ گرد ، تهمینه ِ صبور ، گرد آفرید ِ جسور ، منیژۀ دلربا ، سودابۀ خدعه ساز ، سیندخت ِ سیاستمدار ، فرنگیس ِ اشرافی ، جریره ِ وفادار ، کتایون ِ دریا دل و...که هرکدام به بهترین وکاملترین شکل ِ ممکن ایفاگر نقش یا نقش های مادر، همسر ، یار، پناه ، یاور و...هستند . وگاهی هویت شخصی ( انسانی ) آنها قامت رسای مردانۀ دلاورانی مانند رستم ، اسفندیار ، زال ، مهراب ، سیاووش ، جمشید ، بیژن و...را در سایه قرار می دهند . فردوسی با چه ظرافت و جوانمردی ِ حماسی ِ پایداری ، پاسدار حریم و حرمت ِ جایگاه ِ زن باقی می ماند و پاکدامنی و نجابت ِ زنان قهرمان و مردان ِ بزرگ و پهلوان ِ داستان هایش را می آراید و به رخ میکشد . مانند : لحظۀ دیدار دو دلدادۀ بی تاب ( زال و رودابه ) - آمدن تهمینۀ دلباخته ، شب هنگام به بالین رستم - مواجهۀ سهراب با گردآفرید ، هنگامی که در کمند سهراب گرفتاراست - تمنای بی قرار ِ سودابه و روح پاک و وفادار ِ سیاووش .
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(60) - اصطلاح ِ کار عار نیست، در شاهنامه فردوسی
***
ردّ اصطلاح ِ کار عار نیست، در شاهنامه فردوسی در قالب پرسش موبد از انوشیروان
***
مدح ِ کار و سرزنش بیکاری:
چو بیکار باشی مشو رامشی/نه کارست بیکاری ار با هشی -
ز هر کار کردن ترا ننگ نیست/اگر چند با بوی و با رنگ نیست -
به نیکی به هر کار کوشا باش/همیشه به دانش نیوشای باش -
به کاری نیازد که فرجام اوی/پشیمانی و تندی آرد به روی -
971105
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(50) - اصطلاح - معادل ِ فارسی ِ چند اصطلاح عربی، در شاهنامه ی فردوسی -2
***
معادل ِ فارسی چند اصطلاح عربی، در شاهنامه ی فردوسی
***
طلب البعیر قرنین فضاع الاذنین:
(شتر آرزوی دو شاخ کرد، پس دو گوش خود را نیز از دست داد).
شاهنامه:
که خر، شد که خواهد ز گاوان، سرو/به یکبار، گم کرد گوش، از دو سو - (*)
***
خیر الامور اوسطها:
(بهترین کارها، میانه ی آنست).
شاهنامه:
به کار زمانه، میانه گزین/چو خواهی که یابی همی آفرین -
***
الدنیا مزرعه الاخره:
(دنیا، کشتزار آخرت ست).
شاهنامه:
یکی مزرعه ی آن جهان ست این/نظر بر گشای و حقیقت ببین -
971107
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
(49) - اصطلاح - معادل ِ فارسی ِ چند اصطلاح عربی، در شاهنامه ی فردوسی -
***
معادل ِ فارسی چند اصطلاح عربی، در شاهنامه ی فردوسی
***
اذا جاء القضا عمی البصر:
(چون قضا آید، دیده نابینا شود) -
شاهنامه:
قضا چون ز گردون فرو هشت پر/همه زیرکان، کور گردند و کر-
***
من حفر بئر الاخیه فقد وقع فیه:
(هر کس چاهی برای برادرش بکند، خود در آن فرو افتد)
شاهنامه:
کسی کو به ره بر کند ژرف چاه/سزد گر کند خویشتن را نگاه -
یا
کسی کو بره بر کند ژرف چاه/سزد گر نهد در بن چاه گاه-
***
سید القوم خادمهم:
(سرور هر قوم، خدمتگزار آن قوم ست)
شاهنامه:
چه گفت آن سخنگوی با ترس و هوش/چو خسرو شدی بندگی را بکوش -
بهادر امیرعضدی
و.ک(375)
971108
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
مدح ازدواج در شاهنامه
***
زال:
خدا وند گردنده خورشید و ماه / روان را به نیکی نماینده راه -
بدانگه که لوح آفرید و قلم / بزد بر همه بودنیها رقم -
جهان را فزایش ز جفت آفرید / که از یک فزونی نیاید پدید -
و
زمانه به مردم شد آراسته / وزو ارج گیرد همی خواسته -
چه مهتر چه کهتر چو شد جفت جوی / سوی دین و آیین نهادست روی -
بدین در خردمند را جنگ نیست / که هم راه دینست و هم ننگ نیست -
و
همی هرک بینی تو اندر جهان/دلی نیست اندر نهان -
ز اندوه باشد رخ مرد زرد/به رامش فزاید تن رادمرد -
اگر تاجدارست اگر پهلوان/به زن گیرد آرام مرد جوان -
همان زو بود دین یزدان به پای/جوان را به نیکی بود رهنمای -
و
اگر شاه دیدی و گر زیر دست/وگر پاکدل مرد یزدان پرست -
چنان دان که چاره نباشد ز جفت/ز پوشیدن و خورد و جای نهفت -
اگر پارسا باشد و رای زن/یکی گنج باشد، پراکنده زن -
به ویژه که باشد به بالا بلند/فرو هشته تا پای مشکین کمند -
خردمند و هشیار و با رای و شرم/سخن گفتنش خوب و آوای نرم -
اگر نیستی جفت اندر جهان / بماندی توانایی اندر نهان -
و دیگر که مایه ز دین خدای / ندیدم که ماندی جوان را بجای -
بویژه که باشد ز تخم بزرگ / چو بیجفت باشد بماند سترگ -
چه نیکوتر از پهلوان جوان / که گردد به فرزند روشن روان -
چو هنگام رفتن فراز آیدش / به فرزند نو روز بازآیدش -
بهادر امیرعضدی