و.ک(243)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
اسب "تروا"ی اسکندر
***
اسکندر مقدونی، در جنگ ِ با "فور هندی"، هزار* اسب، مشابه اسب تروا می سازد:
یکی انجمن کرد ز آهنگران / هر آنکس که بود اندران -
ز رومی و از مصری و پارسی / فزون بود مرد از چهل بار، سی -
یکی "بارگی" ساختند آهنین / سوارش ز آهن ز آهنش زین -
به میخ و به مس درزها دوختند / سوار و تن ِ "باره"، بفروختند -
به "گردون" براندند بر پیش شاه / درونش پر از نفط کرده سیاه -
سکندر، بدید، آن پسند آمدش / خردمند را، سودمند آمدش-
بفرمود تا زان فزون از هزار / ز آهن بکردند "اسب" و سوار -
و.ک(244)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
آتش پرستی زرتشتیان به نقل از گشتاسب و ارجاسب
***
دقیقی بر این باور ست که زرتشتیان (گشتاسب و معاصرینش) آتش پرست بوده اند.
***
گشتاسب پس از پیروزی بر سپاه چین:
چو پیروزی شاهتان بشنوید / گزیتی به آذر پرستان دهید -
چو آگاه شدند از نکو دین اوی / گرفتند آن راه و آیین اوی -
بتان از سر کوه میسوختند / بجای بت آذر برافروختند -
***
ارجاسب بر این باور ست که زرتشتیان (گشتاسب و معاصرینش) آتش پرستند.
ارجاسب به پسرش گرزم:
از ایدر برو تازیان تا به بلخ / که از بلخ شد روز ما تار و تلخ -
نگر تا کرا یابی از دشمنان / « از آتش پرستان و آهرمنان » -
سرانشان ببر خانه هاشان بسوز / بریشان شب آور به رخشنده روز -
از ایوان گشتاسپ باید که دود / زبانه برآرد به چرخ کبود -
بیاورد کهرم ز توران سپاه / جهان گشت چون روی زنگی سیاه -
چو آمد بران مرز بگشاد دست / «کسی را که بد پیش آذرپرست» -
بهادر امیرعضدی
برگزیده های از شاهنامه ی فردوسی
***
اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور به کسرا انوشیروان - 7
***
اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در قالب گفت و گو با کسرا انوشیروان:
***
رهنمودهای هشدار دهنده ی بزرگمهر دانشور و ترسیم رمز و راز و راه و چاه سرحد داری به کسرا انوشیروان و توصیه به کارپایه قرار دادن "زند و اوستا" به کسرا
***
کسرا انوشیروان،
به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت / که رخشنده گوهر بر آر از نهفت -
بزرگمهر،
یکی آفرین کرد بوزرجمهر / که ای شاه روشندل و خوبچهر -
چنان دان که اندر جهان نیز شاه / یکی چون تو ننهاد بر سر کلاه -
به داد و به دانش به تاج و به تخت / به فر و به چهر و به رای و به بخت -
چو پرهیزکاری کند شهریار / چه نیکوست پرهیز با تاجدار -
ز یزدان بترسد گه داوری / نگردد به میل و به کنداوری -
"خرد را کند پادشا بر هوا / بدانگه که خشم آورد پادشا" -
نباید که اندیشه ی شهریار / بود جز پسندیده ی کردگار -
ز یزدان شناسد همه خوب و زشت / به پاداش نیکی، بجوید بهشت -
"زبان راست گوی و دل آزرمجوی / همیشه جهان را بدو آبروی" -
هران کس که باشد ورا رایزن / سبک باشد اندر دل انجمن -
"سخن گوی وروشن دل و داد ده / کهان را به که دارد و مه به مه" -
کسی کو بود شاه را زیر دست / نباید که یابد به جائی شکست -
"بدانگاه شد تاج خسرو بلند / که دانا بود نزد او ارجمند" -
نگه داشتن کار درگاه را / به زهر آژدن کام بدخواه را -
چو دارد ز هر دانشی آگهی / بماند جهاندار با فرهی -
"نباید که خسبد کسی دردمند / که آید مگر شاه را زو گزند" -
کسی کو به بادافره اندر خورست / کجا بدنژادست و بد گوهرست -
کند شاه دور از میان گروه / بیآزار تا زو نگردد ستوه -
هران کس که باشد به زندان شاه / گنهکار گر مردم بیگناه -
"به فرمان یزدان بباید گشاد / به زند و به اُست* آنچ کردست یاد" -
سپهبد به فرهنگ دارد سپاه / بر آساید از درد فریاد خواه -
.......................................................
پ ن:
* اُست، اوستا
برگزیده های از شاهنامه ی فردوسی
***
اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در قالب گفت و گو با کسرا انوشیروان:
چنین گفت کسری به بوزرجمهر / که از چادر شرم بگشای چهر -
***
بزرگمهر دانشور،
وزین هر دری جفت گردد سخن / هنرخیره بیآزمایش مکن -
ازان پس چو یارت بود نیکساز / بروبر به هنگامت آید نیاز -
چو کوشش نباشد تن زورمند / نیارد سر آرزوها ببند -
چو کوشش ز اندازه اندر گذشت / چنان دان که کوشنده نومید گشت -
خوی مرد دانا بگوییم پنج / کزان عادت او خود نباشد به رنج -
چونادان عادت کند هفت چیز / ز وان هفت چیز به رنجست نیز -
نخست آنک هرکس که دارد خرد / ندارد غم آن کزو بگذرد -
نه شادان کند دل بنایافته / نه گر بگذرد زو شود تافته -
چو از رنج وز بد تن آسان شود / ز نابودنیها هراسان شود -
چو سختیش پیش آید از هر شمار / شود پیش و سستی نیارد به کار -
برگزیده های از شاهنامه ی فردوسی
***
اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در قالب گفت و گو با کسرا انوشیروان:
چنین گفت کسری به بوزرجمهر / که از چادر شرم بگشای چهر -
***
بزرگمهر دانشور،
ز نادان که گفتیم هفتست راه / یکی آنک خشم آورد بیگناه -
گشاده کند گنج بر ناسزای / نه زو مزد یابد بهر دو سرای -
سه دیگر به یزدان بود ناسپاس / تن خویش را در نهان ناشناس -
چهارم که با هر کسی راز خویش / بگوید برافرازد آواز خویش -
به پنجم به گفتار ناسودمند / تن خویش دارد بدرد و گزند -
ششم گردد ایمن ز نا استوار / همی پرنیان جوید از خار بار -
به هفتم که بستیهد اندر دروغ / به بیشرمی اندر بجوید فروغ -
چنان دان توای شهریار بلند / که از وی نبیند کسی جز گزند –