برگزیده های از شاهنامه ی فردوسی
***
اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در قالب گفت و گو با کسرا انوشیروان:
چنین گفت کسری به بوزرجمهر / که از چادر شرم بگشای چهر -
***
بزرگمهر دانشور،
گشاده دلانرا بود بخت یار / انوشه کسی کو بود بردبار -
هران کس که جوید همی برتری / هنرها بباید بدین داوری -
یکی رای وفرهنگ باید نخست / دوم آزمایش بباید درست -
سیوم یار باید بهنگام کار / ز نیک وز بد برگرفتن شمار
چهارم که مانی بجا کام را / ببینی ز آغاز فرجام را -
به پنجم اگر زورمندی بود / به تن کوشش آری بلندی بود –
برگزیده های از شاهنامه ی فردوسی
***
اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در قالب گفت و گو با کسرا انوشیروان
چنین گفت کسری به بوزرجمهر / که از چادر شرم بگشای چهر -
***
بزرگمهر دانشور،
چو بر انجمن مرد خامش بود / ازان خامشی دل به رامش بود -
سپردن به دانای داننده گوش / به تن توشه یابد به دل رای و هوش -
شنیده سخنها فرامش مکن / که تاج ست بر تخت شاهی، سخن -
چو خواهی که دانسته آید به بر / به گفتار، بگشای بند از هنر -
چو گسترد خواهی به هر جای نام / زبان بر کشی همچو تیغ از نیام -
چو با مرد دانا ت باشد نشست / زبر دست گردد سر زیر دست -
به دانش، بود جان و دل را فروغ / نگر تا نگردی به گرد دروغ -
سخنگوی چون بر گشاید سخن / بمان تا بگوید تو تندی مکن -
زبان را چو با دل بود راستی / ببندد ز هر سو درکاستی -
ز بی کار گویان تو دانا شوی / نگویی ازان سان کزو بشنوی -
ز دانش در بی نیازی مجوی / و گر چند ازو سختی آید به روی –
برگزیده های از شاهنامه ی فردوسی
***
اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در "دیالوگی" شیرین و شنیدنی با موبدان دربار کسرا انوشیروان
***
کسرا انوشیروان:
هرانکس که دارد به دل دانشی/ بگوید، مرا زو بود رامشی -
***
بپرسید: کآهو کدامست زشت / که از ارج دور ست و دور از بهشت -
چنین داد پاسخ: که زن را، که شرم / نباشد بگیتی، نه آواز نرم -
ز مرد، آن بتر، آنک نادان بود / همه زندگانی به زندان بود -
بگرود به یزدان وتن پرگناه / بدی بر دل خویش کرده سیاه -
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در قالب گفت و گو با کسرا انوشیروان:
چنین گفت کسری به بوزرجمهر / که از چادر شرم بگشای چهر -
***
بزرگمهر دانشور:
توانگر به بخشش بود / به گنج نهفته نه ای پایدار -
به گفتار خوب ار هنر خواستی / به کردار پیدا کند راستی -
فروتر بود هرک دارد خرد / سپهرش همی درخرد پرورد -
چنین هم بود مردم شاد دل / ز کژیش خون گردد آزاد دل -
خرد درجهان چون درخت وفاست / وزو بار جستن دل پادشاست -
چوخرسند باشی تن آسان شوی / چو آز آوری زو هراسان شوی -
مکن نیک مردی به جان کسی / که پاداش نیکی نیابی بسی -
برگزیده های از شاهنامه ی فردوسی
***
"مانیفست" یا "کلام اول و آخر" گوهر بار حکیم بزرگوار طوس، در قالب اندرز های داهیانه ی بزرگمهر دانشور، در "دیالوگی" شیرین و شنیدنی با موبدان دربار کسرا انوشیروان
***
کسرا انوشیروان:
هرانکس که دارد به دل دانشی/ بگوید، مرا زو بود رامشی -
موبد،
بپرسید دیگر که فرزند راست / به نزد پدر جایگاهش کجاست -
بزرگمهر،
چنین داد پاسخ که نزد پدر / گرامی چو جانست فرخ پسر -
پس ازمرگ نامش بماند به جای / ازیرا پسر خواندش رهنمای -
موبد،
بپرسید دیگر که ازخواسته / که دانی که دارد دل آراسته -
بزرگمهر،
چنین داد پاسخ که مردم به چیز / گرامیست وز چیز خوارست نیز -
نخست آنکه یابی بدو آرزوی / ز هستیش پیدا کنی نیکخوی -
وگر چون بباید، نیاری به کار / همان سنگ و هم گوهر شاهوار -