برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی

شتاب و فشار زندگی، تمرکز، حال، و دل و دماغ را از مردم گرفته تا بنشینند و دیوان شمس، حافظ، سعدی یا شاهنامه را بخوانند.این گزیده نگارش های مختصر و کم حجم، شاید روزنه ای باشد برای آشنایی و آشتی شهروندان ایران شهر عزیز، با مفاخر گذشته ی تاریخ میهن مان.

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۸ - نوذر

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های  شاهان در شاهنامه. بخش - ۸ -  نوذر

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***

عیار ِ نوذر*۱
***
بیدادگری:
 برین برنیامد بسی روزگار/که بیدادگر شد سر شهریار-
ز گیتی بر آمد به هر جای غو/جهان را کهن شد سر از شاه نو-
چو او رسم های پدر در نوشت*۲/ ابا موبدان و ردان تیز گشت-
همی مردمی نزد او خوار شد/دلش برده ی گنج و دینار شد-
کدیور یکایک سپاهی شدند/دلیران سزاوار شاهی شدند-
چو از روی کشور برآمد خروش/جهانی سراسر برآمد به جوش-
ز بیدادی نوذر تاجور/که بر خیره گم کرد راه پدر-
جهان گشت ویران ز کردار اوی/غنوده شد آن بخت بیدار اوی-
بگردد همی از ره بخردی/ازو دور شد فره ی ایزدی-
........................................................................
پ ن:
*۱ نوذر، پسر منو چهر.
نوذر، اسیر افراسیاب:
چو افراسیاب آگهی یافت زوی/که سوی بیابان نهادست روی-
شب تیره تا شد بلند آفتاب/همی گشت با نوذر افراسیاب-
ز گرد سواران جهان تار شد/سرانجام نوذر گرفتار شد -

افراسیاب به کین ِ کشته شدن سلم و تور به دست منوچهر، گردنش را زد:
 سوی شاه ترکان رسید آگهی/کزان نامداران جهان شد تهی-
برآشفت و گفتا که نوذر کجاست/کزو ویسه*۳ خواهد همی کینه خواست-
به دژخیم فرمود کو را کشان/ببر تا بیاموزد او سرفشان-
ببستند بازوش با بند تنگ/کشیدندش از جای پیش نهنگ-
چو از دور دیدش زبان برگشاد/ز کین نیاگان همی کرد یاد-
ز تور و ز سلم اندر آمد نخست/دل و دیده از شرم شاهان بشست-
بدو گفت هر بد که آید سزاست/بگفت و برآشفت و شمشیر خواست-
بزد گردن خسرو تاجدار/تنش را بخاک اندر افگند خوار-
شد آن یادگار منوچهر شاه/تهی ماند ایران ز تخت و کلاه-
به شمشیر تیز آن سر تاجدار/ به زاری بریدند و برگشت کار-

نوذر، پدر طوس و گستهم:
دل نوذر از غم پر از درد بود/که تاجش ز اختر پر از گرد بود-
بشد طوس و گستهم با او به هم/لبان پر ز باد و روان پر ز غم-
گرفت آن دو فرزند را در کنار/فرو ریخت آب از مژه شهریار- 


*۲  در نوشت، در نوردید، پشت سر گذاشت، نا دیده گرفت.

 

*۳ ویسه، سپهدار پشنگ زاد شم:
 سپهبدش چون ویسهٔ تیزچنگ / که سالار بد بر سپاه پشنگ -
در نبرد، از پیش پای قارن می گریزد:
سپه یک به دیگر برآویختند / چو رود روان خون همی ریختند -
بر ویسه شد قارن رزم جوی / ازو ویسه در جنگ برگاشت روی -

پسران ویسه
:

 پیران ، بارمان ، هومان ، پیلسم ، نستیهن ، لهاک ، کلباد ،فرشید ورد 

بهادر امیرعضدی

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۷ - منوچهر


برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های  شاهان در شاهنامه. بخش - ۷ -  منوچهر

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ منوچهر*
***

دادگری:
منوچهر آئین دادگری فریدون را پیشه می سازد:
چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد/جهان را سراسر همه مژده داد- 
براه فریدون فرخ رویم/نیامان کهن بود گر ما نویم-

هر آن چیز کان نز ره ایزدیست/از آهرمنی گر ز دست بدیست-
سراسر ز دیدار من دور باد/بدی را تن دیو رنجور باد- 

منوچهر پاسدار داد فریدون ست. "بیشی و گنج" را به بهای "رنج ِ درویش" و "خوار کردن مردم" را از مال اندوزان بر نمی تابد و بیرون از پرگار ِ آئین خود و "کافر" می بیند:
هر آنکس که در هفت کشور زمین/بگردد ز راه و بتابد ز دین-
نماینده ی رنج درویش را/زبون داشتن مردم خویش را-
بر افراختن سر به بیشی و گنج/به رنجور مردم نماینده رنج-
همه نزد من سر به سر کافرند/وز آهرمن بدکنش بدترند-

 تُندَر نهیب منوچهر، آواری ست بر سر بیدادگران:
هر آن کس که او جز برین دین بود/ز یزدان و از منش، نفرین بود-
وزان پس به شمشیر یازیم دست/کنم سر به سر کشور و مرز پست-
........................................................................
پ ن:
* منوچهر، دختر زاده ایرج، مادر منوچهر، دختر زاده ی(ماه آفرید)، کنیز ایرجِ فریدون:
چو هنگامهٔ زادن آمد پدید / یکی دختر آمد ز ماه آفرید -
 مر آن ماه‌رخ را ز سر تا به پای / تو گفتی مگر ایرج ستی به جای -
یکی پور زاد آن هنرمند ماه / چگونه سزاوار تخت و کلاه -
می روشن آمد ز پرمایه جام / مر آن چهر دارد منوچهر نام -

منوچهر، پسر پشنگ ِ زادشم:
همه آلت لشکر و ساز جنگ / ببردند نزدیک پور پشنگ  -
سپهبد منوچهر بنواختشان /  براندازه بر پایگه ساختشان -
نیا نامزد کرد شویش پشنگ / بدو داد و چندی برآمد درنگ -

  عزم منوچهر به نبرد با سلم و تور، قاتلین پدرِ مادرش (ایرج):
من اینک میان را به رومی زره / ببندم که نگشایم از تن گره -
به کین جستن از دشت آوردگاه / بر آرم به خورشید گرد سپاه -
از آن انجمن کس ندارم به مرد / کجا جست یارند با من نبرد -

منوچهر، برادر افراسیاب، نبیره فریدون، کین خواهِ سلم و تور.

بهادر امیرعضدی

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های شاهان در شاهنامه. بخش - ۶ - فریدون

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار های  شاهان در شاهنامه. بخش - ۶ -  فریدون

***

دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ فریدون*
 ***
دادگری:
فریدون چو شد بر جهان کامگار/ ندانست جز خویشتن شهریار-
 زمانه بی اندوه گشت از بدی/ گرفتند هر کس ره ایزدی-
 ورا بد جهان سالیان پانصد/ نیفکند یک روز بنیاد بد-

آبادگری:
هر آن چیز کز راه بیداد دید/هر آن بوم و بر کان نه آباد دید-
به نیکی ببست از همه دست بد/چناک از ره هوشیاران سزد-
بیاراست گیتی به سان بهشت/به جای گیا سرو گلبن بکشت-
........................................................................
پ ن:
* فریدون، پسر آبتین:
فریدون که بودش پدر آبتین/شده تنگ بر آبتین بر زمین -
منم پور آن نیکبخت آبتین/که بگرفت ضحاک ز ایران زمین -

مادر فریدون، فرانک:
خردمند مام فریدون چو دید/که بر جفت او بر چنان بد رسید-
فرانک بدش نام و فرخنده بود/به مهر فریدون دل آکنده بود -

پسران فریدون:
ز سالش چو یک پنجه اندر کشید/سه فرزندش آمد گرامی پدید-
به بخت جهاندار هر سه پسر/سه خسرو نژاد از در تاج زر-
به بالا چو سرو و به رخ چون بهار/به هر چیز ماننده شهریار-
ازین سه، دو پاکیزه از شهرناز/یکی کهتر از خوب چهر ارنواز-
سلم، پسر فریدون و شهرنواز:
 همان ســلم پورفــــریـدون گـرد/که از خـسروان نام شـاهی ببرد-
حکمران روم و کشورهای غربی از طرف فریدون. 
تور، پسر فریدون و شهرنواز:حکمران چین و ترکستان از طرف فریدون.
ایرج، پسر فریدون و ارنواز: حکمران ایران و عربستان از طرف فریدون.
 
برادران فریدون:
برادر دو بودش دو فرخ همال/از و هر دو آزاده مهتر به سال-
یکی بود از ایشان کیانوش نام/دگر نام پرمایه شادکام-
 کیانوش و پرمایه بر دست شاه/چو کهتر برادر ورا نیک خواه-

 آئین فریدون:
بفرمود تا آتش افروختند/همه عنبر و زعفران سوختند-
پرستیدن مهرگان دین اوست/تن آسانی و خوردن آیین اوست- 

فریدون در اوستا:
 نام فریدون، غالبا در کنار نام مکانی به نام ورن verena  آمده است و غالب شرق شناسان این نام را به صورت کلی با گیلان ، دیلم و پدشخوارگو ، تطبیق داده اند و برخی نیز آنرا ورک vereka دانسته اند که محل تولد فریدون بوده است .  استاد ابراهیم پور داوود، یشت ها، ص192.
 فریدون در تاریخ طبری، جلد اول ص ۱۵۳:
  نیاکان فریدون تا ده پشت لقب گاو دارند.
 فریدون در تاریخ طبری:
در شاهنامه فریدون دو برادر مهتر دارد به نامهای کتایون و برمایون(برمایه) که دومی با گاو برمایه  شباهت اسمی دارد. 

بهادر امیرعضدی

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار شاهان در شاهنامه. بخش - ۵ - ضحاک

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ ضحاک*
***
بیدادگری:
 
به خون پدر گشت همداستان/ز دانا شنیدم من این داستان-
به چاه اندر افتاد و بشکست پست/ شد آن نیکدل مرد یزدانپرست-
فرومایه ضحاک بیدادگر/ بدین چاره بگرفت جای پدر-
به سر برنهاد افسر تازیان/ بریشان ببخشید سود و زیان-
 
به بیداد، جمشید را بکشت:
 چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ/ یکایک ندادش زمانی درنگ-
به ارش سراسر به دو نیم کرد/ جهان را ازو پاک بی بیم کرد-

 ویرانگری:
ندانست جز کژی آموختن/جز از کشتن و غارت و سوختن-
 پس آیین ضحاک وارونه خوی/چنان بد که چون می بُدَش آرزوی-
 ز مردان جنگی یکی خواستی/بکُشتی چو با دیو برخاستی-
 نهان گشت کردار فرزانگان/پراگنده شد کام دیوانگان-
هنر خوار شد جادویی ارجمند/نهان راستی آشکارا گزند-
شده بر بدی دست دیوان دراز/به نیکی نرفتی سخن جز به راز-
........................................................................
پ ن:
* ضحاک، اژی دهاک یا اژدها فش، پسر مرداس تازی:
پسر بد مراین پاکدل را یکی/کش از مهر بهره نبود اندکی-
جهانجوی را نام ضحاک بود / دلیر و سبکسار و ناپاک بود-
جمشید را با اره به دو نیم کرد.
ارنواز و شهرنواز (دختران جمشید) راتصرف کرد.
   بهادر امیرعضدی

داد و آبادگری، بیداد و ویرانگری، سنگ ِ محک ِ سنجش عیار شاهان در شاهنامه. بخش -۴ - جمشید

برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
دادگری و آبادگری، دو همزاد و دو معیار برای ارزشگزاری وجه مثبت و بیدادگری و ویرانگری، دو همزاد و دو معیار برای نمایش وجه منفی شاهان در شاهنامه.
***
عیار ِ جمشید*۱
***
 دادگری:
کمر بست با فر شاهنشهی/ جهان گشت سرتاسر او را رهی-
زمانه بر آسود از داوری/به فرمان او دیو و مرغ و پری-
جهان را فزوده بدو آبروی/ فروزان شده تخت شاهی بدوی-
 چو این کرده شد ساز دیگر نهاد/ زمانه بدو شاد و او نیز شاد-
گذشته برو سالیان هفتصد / پدید آوریده همه نیک و بد-

آبادگری:
پنجاه سال اول در ساخت سلاح سپری کرد:
 نخست آلت جنگ را دست برد/در نام جستن به گردان سپرد-
به فر کیی نرم کرد آهنا/چو خود و زره کرد و چون جو شنا-
چو خفتان و تیغ و چو برگستوان/همه کرد پیدا به روشن روان-
بدین اندرون سال پنجاه رنج/ببرد و ازین چند بنهاد گنج-

پنجاه سال دوم در ساختن فن پوشش ِ تن سپری کرد:
دگر پنجه اندیشه ی جامه کرد/که پوشند هنگام ننگ و نبرد-
ز کتان و ابریشم و موی قز/قصب کرد پرمایه دیبا و خز-
بیاموختشان رشتن و تافتن/به تار اندرون پود را بافتن-
چو شد بافته شستن و دوختن/گرفتند ازو یکسر آموختن-
چو این کرده شد ساز دیگر نهاد/زمانه بدو شاد و او نیز شاد-

پنجاه سال سوم در ساماندهی پیشه روان و چهار قشر مردمان سپری کرد:
 ز هر انجمن پیشه ور گرد کرد/بدین اندرون نیز پنجاه خورد-
 گروهی که کاتوزیان خوانی اش/به رسم پرستندگان دانی اش-
جدا کردشان از میان گروه/پرستنده را جایگه کرد کوه-
بدان تا پرستش بود کارشان/نوان پیش روشن جهاندارشان-
صفی بر دگر دست بنشاندند/همی نام نیساریان خواندند -
کجا شیر مردان جنگ آورند/فروزنده ی لشکر و کشورند-
کزیشان بود تخت شاهی به جای/وزیشان بود نام مردی به پای-
بسودی*۲ سه دیگر گُرُه را شناس/کجا نیست از کس بریشان سپاس-
بکارند و ورزند و خود بدروند/به گاه خورش سرزنش نشنوند-
ز فرمان تنآزاده و ژنده پوش/ز آواز پیغاره*۳ آسوده گوش-
تن آزاد و آباد گیتی بر اوی/بر آسوده از داور و گفتگوی -
چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد / که آزاده را کاهلی بنده کرد -
چهارم که خوانند اهتو خوشی/همان دست ورزان ابا سرکشی-
کجا کارشان همگنان پیشه بود/روانشان همیشه پر اندیشه بود-
بدین اندرون سال پنجاه نیز / بخورد و بورزید و بخشید چیز -

با آموزه ی دیوان، فن ساخت و ساز ِ بِنا را بَنا نهاد:
بفرمود پس دیو ناپاک را / به آب اندر آمیختن خاک را -
هرانچ از گِل آمد چو بشناختند/سبک خشک را کالبد ساختند-
به سنگ و به گج دیو دیوار کرد/نخست از برش هندسی کار کرد-
چو گرمابه و کاخهای بلند/چو ایران که باشد پناه از گزند-

در گسترش فن ساخت زیور و زینت و آوردن بوی خوش، بسی کوشید:
ز خارا گهر جست یک روزگار/همی کرد ازو روشنی خواستار-
به چنگ آمدش چندگونه گهر/چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر-
ز خارا به افسون برون آورید/شد آراسته بندها را کلید-
دگر بویهای خوش آورد باز/که دارند مردم به بویش نیاز-
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب/چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب-

دانش پزشکی و بهداشت را آشکار ساخت:
پزشکی و درمان هر دردمند/در تندرستی و راه گزند -
همان رازها کرد نیز آشکار/جهان را نیامد چنو خواستار-

با کشتی سازی بر رود و دریا چیرگی یافت:
گذر کرد ازان پس به کشتی بر آب/ز کشور به کشور گرفتی شتاب -
 چنین سال پنجه برنجید نیز/ندید از هنر بر خرد بسته چیز-


سرانجام جمشید:
کی اژدهافش(ضحاک) بیامد چو باد/به ایران زمین تاج بر سر نهاد-
 چو جمشید را بخت شد کندرو/به تنگ اندر آمد جهاندار نو-
 برفت و بدو داد تخت و کلاه/بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه -
چو صد سالش اندر جهان کس ندید/برو نام شاهی و او ناپدید -
صدم سال روزی به دریای چین/پدید آمد آن شاه ناپاک دین-
 نهان گشته بود از بد اژدها(ضحاک)/نیامد به فرجام هم زو رها -
 چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ/یکایک ندادش زمانی درنگ -
به اَرّش سراسر به دو نیم کرد/جهان را ازو پاک بی بیم کرد -
........................................................................
پ ن:
*۱ جمشید، پسر طهمورث دیوبند:
برفت و سرآمد برو روزگار/ همه رنج او ماند ازو یادگار-
گرانمایه جمشید فرزند او/کمر بست یکدل پر از پند او-
برآمد برآن تخت فرخ پدر/به رسم کیان بر سرش تاج زر-

پسران جمشید:
تور و زادشم

 دختران جمشید:
که جمشید را هر دو دختر بدند/سر بانوان را چو افسر بدند-
 زپوشیده رویان یکی شهرناز/دگر پاکدامن به نام ارنواز-

به وقت فرار از ضحاک به زابل رفت و در بین راه با سمن ناز برخورد و خود را "ماهان" معرفی کرد.
 جمشید، صد سال در دریای چین مخفی می شود و آخر توسط ضحاک یافته و با اره به دو نیم می شود .
 طبقات اجتماعی دوره ی جمشید: آموزیان ( پرستندگان )، نیساریان ( جنگاوران )،اهتوخوشان ( پیشه وران )، کاتوزیان (شالیزیان، پالیزیان، جالیزیان).
استاد محمد جعفر محجوب: بنا به مشاهده یاد داشتهایی از استاد پور داوود، در روضه الصفا مرقومست که، جمشید را پس از صد سال متواری بودن، در کنار دریای چین در تنه درختی تهی و کهن سال، یافتند و با اره دوسر به دو نیم کردند.
 استاد محجوب : به روایت زرتشت، کسی که بدستور ضحاک، جمشید را با اره دوسر به دو نیم کرد، برادر جمشید بنام سپید ور بوده است    
استاد محجوب: جم = طفل توام (دو قلو) همزاد. و به فرانسوی (ژومو و ژومل).
در ودا(کتاب هندوان) نیز آمده: جمشید همزاد یک دختر که مرده متولد شده، بوده است. استاد محجوب: جم شید ( شید=شاه، شاه جم یا جمشاه).
شاهرخ مسکوب: جمشید، "هور چهر درخشان خورشید دیدار" (و ندیداد، فرگرد دوم).
*۲ بسودی، برزگر، دهقان، حشم دار  و گاهی نیز نسودی دیده شده  « بسودی » 

 این کلمه در فرهنگ ها و متون فارسی به نسودی تصحیف شده است . بسودی از ریشه ٔ  "فشو"  اوستایی است بمعنی پرورانیدن چهارپایان ست.

*۳ پیغاره، سرزنش، نکوهش، ملامت، سرکوفت 
     بهادر امیرعضدی