برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سروش، به خواب گودرز می آید و نوید گشایش ِ تنگنای گردنکشی های افراسیاب با آوردن کیخسرو از سیاووشگرد را می دهد:
چنان دید گودرز یک شب به خواب/که ابری برآمد ز ایران پرآب-
بران ابر باران خجسته سروش/به گودرز گفتی که بگشای گوش-
چو خواهی که یابی ز تنگی رها/ وزین نامور ترک نر اژدها-
به توران یکی نامداری نو ست/کجا نام آن شاه کیخسرو ست-
ز پشت سیاوش یکی شهریار/هنرمند و از گوهر نامدار-
ازین تخمه از گوهر کیقباد/ز مادر سوی تور دارد نژاد-
چو آید به ایران پی فرخش/ز چرخ آنچ پرسد دهد پاسخش-
میان را ببندد به کین پدر/کند کشور تور زیر و زبر-
به دریای قلزم به جوش آرد آب/نخارد سر از کین افراسیاب-
همه ساله در جوشن کین بود/شب و روز در جنگ بر زین بود-
ز گردان ایران و گردنکشان/نیابد جز از گیو ازو کس نشان-
چنین است فرمان گردان سپهر/بدو دارد از داد گسترده مهر-
و
به فرمان یزدان خجسته سروش/مرا روی بنمود در خواب دوش-
نشسته بر ابری پر از باد و نم/بشستی جهان را سراسر ز غم-
مرا دید و گفت این همه غم چراست/ جهانی پر از کین و بیمم چراست-
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
ضحاک، شکست خورده و پریشان به ایوان کاخش میرسد:
به چنگ اندرون شست یازی کمند/برآمد بر بام کاخ بلند-
بدید آن سیه نرگس شهرناز/پر از جادویی با فریدون به راز-
دو رخساره روز و دو زلفش چو شب/گشاده به نفرین ضحاک لب-
به مغز اندرش آتش رشک خاست /به ایوان کمند اندر افگند راست-
نه از تخت یاد و نه جان ارجمند/فرود آمد از بام کاخ بلند-
به دست اندرش آبگون دشنه بود/به خون پری چهرگان تشنه بود-
ز بالا چو پی بر زمین برنهاد/بیامد فریدون به کردار باد-
بران گرزه ی گاو سر، دست برد/ بزد بر سرش، ترگ بشکست خرد-
بیامد سروش خجسته دمان/ مزن گفت کاو را نیامد زمان-
همیدون شکسته ببندش چو سنگ/ ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ-
به کوه اندرون به بود بند او/نیاید برش خویش و پیوند او-
فریدون چو بنشنید ناسود دیر/کمندی بیاراست از چرم شیر-
به تندی ببستش دو دست و میان/که نگشاید آن بند پیل ژیان-
نشست از بر تخت زرین او/بیفگند ناخوب آیین او-
بیامد هم آنگه خجسته سروش/ به خوبی یکی راز گفتش به گوش-
که این بسته را تا دماوند کوه/ ببر همچنان تازیان بی گروه-
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سروش در کار امید و تحرک بخشیدن به کیومرث در مرگ سیامک:
سیامک به دست خروزان دیو/تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو -
کیومرث زین خود کی آگاه بود/که تخت مهی را جز او شاه بود-
یکایک بیامد خجسته سروش/بسان پری پلنگینه پوش-
سروش، پس از کشته شدن سیامک به دست خروزان ِ دیو، به کیومرث ندا می رساند که، غم بنه، سپه برکَش و گرد ازین خیل دیوان برآر:
نشستند سالی چنین سوگوار/ پیام آمد از داور کردگار -
درود آوریدش خجسته سروش/کزین بیش مخروش و باز آر هوش-
سپه ساز و برکش به فرمان من/ برآور یکی گرد از آن انجمن-
از آن بد کنش دیو روی زمین/بپرداز و پردخته کن دل ز کین-
کی نامور سر سوی آسمان/برآورد و بدخواست بر بدگمان -
بر آن برترین نام یزدانش را/بخواند و بپالود مژگانش را-
وزان پس به کین سیامک شتافت/شب و روز آرام و خفتن نیافت -
………………………........................................……………………
پ ن:
* خروزان، خزروان، خزوران و دیو سیاه نیز در شاهنامه آورده شده:
سیامک بیامد برهنه تنا/برآویخت با پور آهرمنا -
بزد چنگ وارونه دیو سیاه/دوتا اندر آورد بالای شاه -