برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
شایسته سالاری در شاهنامه ی فردوسی- ۵ - اردشیر و گزینش سربازان
***
در باور اردشیر، میزان گزینش افراد بر بنیاد لیاقت و شایستگی استوار ست."جوانان دانا و دانش پذیر/سزد گر نشینند بر جای پیر"-
بهادر امیرعضدی
و.ک(167)
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***فرانک بدش نام و فرخنده بود / به مهر فریدون دل آگنده بود -
اثفیان، یا آبتین، پدر فریدون، مردی بود بزرگوار، با داد و دهش، که همواره نیازمندان را یاری می داد .... و آنان که به او امیدوار بودند، امید دل ایشان را نا امید نمی کرد.
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
خسرو پرویز در جنگ با بهرام چوبینه، در حال فرار به کوه می زند. سروش از غیب به یاریش می شتابد:
چوشد زان نشان کار برشاه تنگ/پس پشت شمشیر و در پیش سنگ-
به یزدان چنین گفت کای کردگار/توی برتر از گردش روزگار-
بدین جای بیچارگی دست گیر/تو باشی ننالم به کیوان و تیر-
همآنگه چو از کوه بر شد خروش/پدید آمد از راه فرخ سروش-
همه جامه اش سبز و خنگی به زیر/ز دیدار او گشت خسرو دلیر-
چو نزدیک شد دست خسرو گرفت/ز یزدان پاک این نباشد شگفت-
چو از پیش بدخواه برداشتش/به آسانی آورد و بگذاشتش-
بدو گفت خسرو، که نام تو چیست/همی گفت چندی و چندی گریست-
فرشته بدو گفت نامم سروش/چو ایمن شدی دور باش از خروش-
کزین پس شوی بر جهان پادشا/نباید که باشی جز از پارسا-
بدین زودی اندر بشاهی رسی/بدین سالیان بگذرد هشت و سی-
بگفت این سخن نیز و شد ناپدید/کس اندر جهان این شگفتی ندید-
چو آن دید بهرام خیره بماند/جهان آفرین را فراوان بخواند-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
هوم ِ عابد، از به خواب دیدن سروش و غار افراسیاب میگوید:
پرستنده بودم بدین کوهسار/که بگذشت برگنگ دژ شهریار-
همی خواستم تا جهانآفرین/بدو دارد آباد روی زمین-
چو باز آمد او شاد و خندان شدم/نیایش کنان پیش یزدان شدم-
سروش خجسته شبی ناگهان/بکرد آشکارا بمن بر نهان-
ازین غار بی بن بر آمد خروش/شنیدم نهادم بآواز گوش-
کسی زار بگریست برتخت عاج/چه بر کشور و لشکر و تیغ وتاج -
ز تیغ آمدم سوی آن غار تنگ/کمندی که زنار بودم بچنگ-
بدیدم سر و گوش افراسیاب/درو ساخته جای آرام و خواب-
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سروش، به خواب کیخسرو می آید:
بخفت او و روشن روانش نخفت/که اندر جهان با خرد بود جفت-
چنان دید در خواب کو را بگوش/نهفته بگفتی خجسته سروش-
که ای شاه نیک اختر و نیک بخت/بسودی بسی یاره و تاج و تخت-
اگر زین جهان تیز بشتافتی/کنون آنچ جستی همه یافتی -
کنون پنج هفتست تا من بپای/همی خواهم از داور رهنمای-
که بخشد گذشته گناه مرا/درخشان کند تیرگاه مرا-
برد مر مرا زین سپنجی سرای/بود در همه نیکوی رهنمای-
نماند کزین راستی بگذرم/چو شاهان پیشین یپیچد سرم-
کنون یافتم هرچ جستم ز کام/بباید پسیچید کمد خرام-
سحرگه مرا چشم بغنود دوش/ ز یزدان بیامد خجسته سروش-
که برساز کآمد گه ِ رفتنت/ سرآمد نژندی و ناخفتنت-
کنون بارگاه من آمد بسر/ غم لشکر و تاج و تخت و کمر-
به ایرانیان آن زمان گفت شاه/که فردا شما را همین ست راه-
هر آنکس که دارید نام و نژاد/ به دادار خورشید باشید شاد -
من اکنون روان را همی پرورم/ که بر نیک نامی مگر بگذرم -
نبستم دل اندر سپنجی سرای/ بدان تا سروش آمدم رهنمای-
بگفت این وز پایگه اسب خواست/ ز لشکرگه آواز فریاد خاست-