برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نقش ِ نور(خورشید) در شاهنامه - بخش ۴ - فردوسی از خداوند خورشید و ماه می گوید
***
فردوسی از خداوند خورشید و ماه می گوید.بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نقش ِ نور(خورشید) در شاهنامه - بخش ۳ - سوگند به خورشید و ماه در شاهنامه
***
سوگند به خورشید و ماه در شاهنامهبهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نقش ِ نور(خورشید) در شاهنامه - بخش ۲ - نیایش خورشید در شاهنامه
***
نیایش خورشید در شاهنامهخداوند ِ خورشید، در شاهنامه جایگاه ویژه یی دارد.شاهان، پهلوانان و مردم در برهه های حساس به نیایش خداوند خورشید می پردازند و از او یاوری می طلبند و او را پاس می دارند:
نیایش همی کرد خورشید را / چنان بوده بد راه جمشید را -و
چو بیدار شد ایمن و تندرست / به باغ اندر آمد سر و تن بشست-
نیایش کنان پیش خورشید شد / ز یزدان دلی پر ز امید شد-
و
همی بود سی سال خورشید را / برینسان پرستید باید خدای -
و
دو هفته برآمد بدو گفت شاه / به خورشید و ماه و به تخت و کلاه-
وبنالید و سر سوی خورشید کرد / زیزدان دلش پرزامید کرد-
بهادر امیرعضدی
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نقش ِ نور(خورشید) در شاهنامه - بخش ۱ - فردوسی خورشید را بخشنده میداند
***فردوسی خورشید را بخشنده میداند.
***ندارد همی روشناییش باز / ز درویش وز شاه گردن فراز -
وبه خورشید ماند همی کار تو / به گیتی پراگنده کردار تو -
بهادر امیرعضدی
و.ک(157)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***شور و شتاب ِ جوانی هومان - درنگ و درایت پیران
***
شور و شتاب جوانی، خود انگیختهگی آنی هومان رویاروی درنگ و درایت پیری، تاخیر و تامل در تصمیم آنی پیران، استراتژیست جنگی سپاه افراسیاب.
***
رگ ِ جنبان ِ غیرت ِ هومان، زخمه بر تار ِ روح و روان پیران ویسه می زند:
و زان لشکر ترک، هومان دلیر/به پیش برادر بیامد چو شیر -
هومان به پیران ویسه:
افراسیاب ِ رد، ما را به شتاب فرمان داد و سپاهیان ِ کمر بسته ی رزم ِ ما، اسیر ِ درنگ هفت روزه ی تو اند.
که ای پهلوان رد، افراسیاب/گرفت اندر این دشت ما را شتاب-
به هفتم فراز آمد این روزگار/میان بسته در جنگ چندین سوار-
از آهن میان سوده و دل ز کین/نهاده دو دیده به ایران زمین-
چه داری بروی اندر آورده روی/چه اندیشه داری به دل در، بگوی-
گرت رای جنگست جنگ آزمای/ورت رای برگشتن، ایدر مپای -
که ننگ است ازین بر تو ای پهلوان/بدین کار خندند پیر و جوان-
گرت آرزو نیست خون ریختن/نخواهی همی لشکر انگیختن-
ز جنگ آوران لشکری برگزین/به من ده، تو بنگر، کنون رزم و کین-
جهان داورش باد فریاد رس/جز اوی ش نبینم همی یار کس -
بهادر امیرعضدی
...............................................................................