برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
فردوسی از خداوند خورشید و ماه می گوید.
***
بنام خداوند خورشید و ماه / که دل را بنامش خرد داد راه -
و
به نام خداوند خورشید و ماه / که او داد بر آفرین دستگاه -
و
خداوند گردنده خورشید و ماه / روان را به نیکی نماینده راه -
و
کنون از خداوند خورشید و ماه / ثنا بر روان منوچهر شاه -
و
که او داد پیروزی و دستگاه / خداوند تابنده خورشید و ماه -
و
توانا و دانا و پایندهای / خداوند خورشید تابندهای -
و
خداوند خورشید و کیوان و ماه / کزویست پیروزی و دستگاه -
و
به یزدان گرای و بدو کن پناه / خداوند گردنده خورشید ماه -
و
بدو گفت زین پس مرا بر گناه / نگیرد خداوند خورشید و ماه -
و
به راه خداوند خورشید و ماه / ز بن دور کن دیو را دستگاه -
و
بزد حلقه را بر در و بار خواست / خداوند خورشید را یار خواست -
و
خداوند کیوان و خورشید و ماه / وزو آفرین بر منوچهر شاه -
و
به زور خداوند خورشید و ماه / که چندان نمانم ورا دستگاه -
و
که او داد بر نیک و بد دستگاه / خداوند خورشید و تابنده ماه -
و
تو داد خداوند خورشید و ماه / به مردی مدان و فزون سپاه -
و
ز داد و ز بیداد شهر و سپاه / بپرسد خداوند خورشید و ماه -
و
بگویی به دادار خورشید و ماه / به تیغ و به مهر و به تخت و کلاه -
و
خداوند خورشید و گردنده ماه / فرازندهٔ تاج و تخت و کلاه -
و
به رای خداوند خورشید و ماه / توان ساخت پیروزی و دستگاه -
و
سپاس از خداوند خورشید و ماه / روان را به دانش نماینده راه -
و
سپاس از خداوند خورشید و ماه / کزویست پیروزی و دستگاه -
و
بترس از خداوند خورشید و ماه / دلت را به شرم آور از روی شاه-
و
خداوند کیوان و خورشید وماه / خداوند پیروزی ودستگاه -
و
خداوند گردنده خورشید و ماه / کزویست پیروزی و دستگاه -
و
کنون تا خداوند خورشید و ماه / کرا شاد دارد بدین رزمگاه -
و
بنام خداوند خورشید و ماه / کجا داد بر نیکوی دستگاه -
و
سپاس از خداوند خورشید و ماه / که رستم ز بوزرجمهر و ز شاه-
و
سپاس از خداوند خورشید و ماه / که دیدم ترا زنده بر جایگاه -
و
سپاس از خداوند خورشید وماه / کجا داد بر بهتری دستگاه -
و
ز شاهان ندیدم کزین گونه راه / بجستی ز دادار خورشید و ماه -
و
هر آنکس که دارید نام و نژاد / به دادار خورشید باشید شاد -
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
سوگند به خورشید و ماه در شاهنامه
***
زمانی سر وپایم اندر کمند / به دیگر زمان زیر سوگند و بند-
به جان و سر شاه و خورشید وماه / به دادار هرمزد و تخت و کلاه-
مرا داد زینگونه سوگند سخت / بخوردم چو دیدم که برگشت بخت -
و
به آذرگشسپ و به خورشید و ماه / به جان و سر نامبردار شاه-
و
به جان و سر شاه سوگند خورد / به خورشید و شمشیر و دشت نبرد -
و
به یزدان پاک و به خورشید و ماه / به آذر گشسب و بتخت و کلاه -
و
به خورشید رخشان و جان زریر / به جان پدرم آن جهاندار شیر -
و
سلیح و تن از خون ایشان بشست / بران خارستان پاک جایی بجست -
پر آژنگ رخ سوی خورشید کرد / دلی پر ز درد و سری پر ز گرد -
همی گفت کای داور دادگر / تو دادی مرا هوش و زور و هنر-
و
به دادار دارنده سوگند خورد / به روز سپید و شب لاژورد -
به خورشید و ماه و به تخت و کلاه / به مهر و به تیغ و به دیهیم شاه -
که هرگز نپیچم سوی مهر اوی / نبینم بخواب اندرون چهر اوی -
و
بدو گفت هرمز به خورشید و ماه / به پاکی روان جهاندار شاه -
و
ازان پس که سوگند خوردی به ماه / به خورشید و ماه و به تخت و کلاه -
و
به جان و سر شاه توران سپاه / به خورشید و ماه و به تخت و کلاه -
و
به گاه و به تاج و به خورشید و ماه / به آذرگشسب و به آذرپناه*-
.................................
پ ن:
* آذر پناه، یکی از سه دبیر انوشیروان که هرمزد در اندیشه ی کشتن وی بود و پس از مدتی در زندان او را کشت.
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نیایش خورشید در شاهنامه
***
خداوند ِ خورشید، در شاهنامه جایگاه ویژه یی دارد.شاهان، پهلوانان و مردم در برهه های حساس به نیایش خداوند خورشید می پردازند و از او یاوری می طلبند و او را پاس می دارند:
نیایش همی کرد خورشید را / چنان بوده بد راه جمشید را -و
چو بیدار شد ایمن و تندرست / به باغ اندر آمد سر و تن بشست-
نیایش کنان پیش خورشید شد / ز یزدان دلی پر ز امید شد-
و
همی بود سی سال خورشید را / برینسان پرستید باید خدای -
و
دو هفته برآمد بدو گفت شاه / به خورشید و ماه و به تخت و کلاه-
وبرگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
فردوسی خورشید را بخشنده میداند.
***
بخشندگی خورشید، بخشی از باور حکیم طوس ست. در شاهنامه، فراوان از بخشندگی خورشید سخن رفته ست. حکیم بزرگوار طوس، بخشندگی مردمان را و شاهان را با بخشندگی خورشید رخ می نمایاند:
به خورشید ماند همی دست شاه / چو اندر حمل برفرازد کلاه -
ندارد همی روشناییش باز / ز درویش وز شاه گردن فراز -
وو.ک(157)
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***شور و شتاب ِ جوانی هومان - درنگ و درایت پیران
***
شور و شتاب جوانی، خود انگیختهگی آنی هومان رویاروی درنگ و درایت پیری، تاخیر و تامل در تصمیم آنی پیران، استراتژیست جنگی سپاه افراسیاب.
***
رگ ِ جنبان ِ غیرت ِ هومان، زخمه بر تار ِ روح و روان پیران ویسه می زند:
و زان لشکر ترک، هومان دلیر/به پیش برادر بیامد چو شیر -
هومان به پیران ویسه:
افراسیاب ِ رد، ما را به شتاب فرمان داد و سپاهیان ِ کمر بسته ی رزم ِ ما، اسیر ِ درنگ هفت روزه ی تو اند.
که ای پهلوان رد، افراسیاب/گرفت اندر این دشت ما را شتاب-
به هفتم فراز آمد این روزگار/میان بسته در جنگ چندین سوار-
از آهن میان سوده و دل ز کین/نهاده دو دیده به ایران زمین-
چه داری بروی اندر آورده روی/چه اندیشه داری به دل در، بگوی-
گرت رای جنگست جنگ آزمای/ورت رای برگشتن، ایدر مپای -
که ننگ است ازین بر تو ای پهلوان/بدین کار خندند پیر و جوان-
گرت آرزو نیست خون ریختن/نخواهی همی لشکر انگیختن-
ز جنگ آوران لشکری برگزین/به من ده، تو بنگر، کنون رزم و کین-
جهان داورش باد فریاد رس/جز اوی ش نبینم همی یار کس -
بهادر امیرعضدی
...............................................................................