برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
گشتاسب و اژدها:
چو هیشوی کوه سقیلا بدید/به انگشت بنمود و خود را کشید-
خود و اهرن از جای گشتند باز/چو خورشید برزد سنان از فراز-
جهانجوی بر پیش آن کوه بود/که آرام آن مار نستوه بود-
چو آن اژدها برز او را بدید /به دم سوی خویشش همی درکشید-
چو از پیش زین اندر آویخت ترگ/برو تیر بارید همچون تگرگ-
چو تنگ اندر آمد بران اژدها/همی جست مرد جوان زو رها-
سبک خنجر اندر دهانش نهاد/ز دادار نیکی دهش کرد یاد-
بزد تیز دندان بدان خنجرش/همه تیغها شد به کام اندرش-
به زهر و به خون کوه یکسر بشست/همی ریخت زو زهر تا گشت سست-
به شمشیر برد آن زمان دست شیر/بزد بر سر اژدهای دلیر-
همی ریخت مغزش بران سنگ سخت/ز باره درآمد گو نیکبخت-
بکند از دهانش دو دندان نخست/پس آنگه بیامد سر و تن بشست-
خروشان بغلتید بر خاک بر/به پیش خداوند پیروزگر-
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
رستم ِ دستان و اژدها در خوان سوم از هفت خوان
***
چو بیدار شد رستم از خواب خوش/برآشفت با باره ی دستکش-
چنان ساخت روشن جهانآفرین/که پنهان نکرد اژدها را زمین-
برآن تیرگی رستم او را بدید/سبک تیغ تیز از میان برکشید-
بغرید برسان ابر بهار/زمین کرد پر آتش از کارزار-
بدان اژدها گفت بر گوی نام/کزین پس تو گیتی نبینی به کام-
نباید که بی نام بر دست من/روانت برآید ز تاریک تن-
چنین گفت دژخیم نر اژدها/که از چنگ من کس نیابد رها –
صد اندر صد از دشت جای منست/بلند آسمانش هوای منست-
نیارد گذشتن به سر بر عقاب/ستاره نبیند زمینش به خواب-
بدو اژدها گفت نام تو چیست/که زاینده را بر تو باید گریست-
چنین داد پاسخ که من رستمم/ز دستان و از سام و از نیرمم-
به تنها یکی کینه ور لشکرم/به رخش دلاور زمین بسپرم-
برآویخت با او به جنگ اژدها/نیامد به فرجام هم زو رها-
چو زور تن اژدها دید رخش/کزان سان برآویخت با تاجبخش-
بمالید گوش اندر آمد شگفت/بلند اژدها را به دندان گرفت-
بدرید کتفش بدندان چو شیر/برو خیره شد پهلوان دلیر-
بزد تیغ و بنداخت از بر سرش/فرو ریخت چون رود خون از برش-
زمین شد به زیر تنش ناپدید/یکی چشمه خون از برش بردمید-
چو رستم برآن اژدهای دژم/نگه کرد برزد یکی تیز دم-
بیابان همه زیر او بود پاک/روان خون گرم از بر تیره خاک-
تهمتن ازو در شگفتی بماند/همی پهلوی نام یزدان بخواند-
به آب اندر آمد سر و تن بشست/جهان جز به زور جهانبان نجست-
به یزدان چنین گفت کای دادگر/تو دادی مرا دانش و زور و فر-
که پیشم چه شیر و چه دیو و چه پیل/بیابان بی آب و دریای نیل-
بداندیش بسیار و گر اندکیست/چو خشم آورم پیش چشمم یکیست -
برگزیده هایی از شاهنامه ی فردوسی
***
سام نریمان و اژدها
***
سام ِ نیرم، سام ِ یک زخم، از نبردش با اژدها می گوید:
ز من گر نبودی به گیتی نشان/برآورده گردن ز گردن کشان-
چنان اژدها کو ز رود کَشَف/برون آمد و کرد گیتی چو کف-
زمین شهر تا شهر پهنای او/همان کوه تا کوه بالای او-
جهان را ازو بود دل پر هراس/همی داشتندی شب و روز پاس-
هوا پاک دیدم ز پرندگان/همان روی گیتی ز درندگان-
ز تفش همی پر کرگس بسوخت/زمین زیر زهرش همی برفروخت-
نهنگ دژم بر کشیدی ز آب/به دم درکشیدی ز گردون عقاب-
زمین گشت بی مردم و چارپای/همه یکسر او را سپردند جای-
چو دیدم که اندر جهان کس نبود/که با او همی دست یارست سود-
به زور جهاندار یزدان پاک/بیفگندم از دل همه ترس و باک-
میان را ببستم به نام بلند/نشستم بران پیل پیکر سمند-
به زین اندرون گرزه ی گاوسر/به بازو کمان و به گردن سپر-
برفتم بسان نهنگ دژم/مرا تیز چنگ و ورا تیز دم-
مرا کرد پدرود هرکو شنید/که بر اژدها گرز خواهم کشید-
ز سر تا به دمش چو کوه بلند/کشان موی سر بر زمین چون کمند-
زبانش بسان درختی سیاه/ز فر باز کرده فگنده به راه-
چو دو آبگیرش پر از خون دو چشم/مرا دید غرید و آمد به خشم-
گمانی چنان بردم ای شهریار/که دارم مگر آتش اندر کنار-
جهان پیش چشمم چو دریا نمود/به ابر سیه بر شده تیره دود-
ز بانگش بلرزید روی زمین/ز زهرش زمین شد چو دریای چین-
برو بر زدم بانگ برسان شیر/چنان چون بود کار مرد دلیر-
یکی تیر الماس پیکان خدنگ/به چرخ اندرون راندم بیدرنگ-
چو شد دوخته یک کران از دهانش/بماند از شگفتی به بیرون زبانش-
هم اندر زمان دیگری همچنان/زدم بر دهانش بپیچید ازان-
سه دیگر زدم بر میان زفرش*/برآمد همی جوی خون از جگرش-
چو تنگ اندر آورد با من زمین/برآهختم این گاوسر گرزکین-
به نیروی یزدان گیهان خدای/برانگیختم پیلتن را ز جای-
زدم بر سرش گرزه ی گاو چهر/برو کوه بارید گفتی سپهر-
شکستم سرش چون تن ژنده پیل/فرو ریخت زو زهر چون رود نیل-
به زخمی چنان شد که دیگر نخاست/ز مغزش زمین گشت باکوه راست-
کشف رود پر خون و زرداب شد/زمین جای آرامش و خواب شد-
همه کوهساران پر از مرد و زن/همی آفرین خواندندی بمن-
جهانی بران جنگ نظاره بود/که آن اژدها زشت پتیاره بود-
مرا سام یک زخم ازان خواندند/جهان زر و گوهر برافشاندند-
چو زو بازگشتم تن روشنم/برهنه شد از نامور جوشنم-
فرو ریخت از باره بر گستوان/وزین هست هر چند رانم زیان -
................................
پ ن:
* زفر، زَفَر، دهان
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
بیتهای لطیف، تغزلی و مخملین شاهنامه ۱۵
***
شاهنامه ی حکیمِ طوس، « همه خنجر و تیر و گرز وکمان / نباشد سراسر همه بی گمان » - ( بخش پانزدهم )
***
شاهنامه، تنها ویترین ِ گیر و دار و کُشت و کُشتار، که به نوعی از ملزومات کشور گشایی و سرحد داری حکومتگرانست، نیست. رنگین کمانی از بیتهای لطیف، تغزلی و مخملین نیز هست. مغازله ی شب و روز در ابتدای داستان ها و فراز و فرودهای حساس، در جای جای شاهنامه، به فراوانی، مشهود ست.
***
نبوغ فردوسی در بکار گیری شگردهای تغزلی و مخملین در رساندن مفهومی:
حکیم طوس، حالت ِ ابراز آمادگی و کمر همت بر بستن ِ گیو را به شکلی تغزلی به رخ می کشد.
***
کسی را که چون سر بپیچد تژاو/سزد گر ندارد دل شیر گاو-
قرار ست کیخسرو، برای خواباندن بادِ دماغ ِ کبر و غرور ِ تژاو*، کنیز او "اسپنوی" را ربوده و نزد او آورند:
پرستنده ای دارد او روز جنگ/کز آواز او رام گردد پلنگ-
به رخ چون بهار و به بالا چو سرو/میانش چو غرو و به رفتن تذرو-
یکی ماهرویست نام اسپنوی/سمن پیکر و دلبر و مشک بوی-
نباید زدن چون بیابدش تیغ/که از تیغ باشد چنان رخ دریغ-
به خم کمر ار گرفته کمر/بدان سان بیارد مر او را به بر-
"بزد دست، بیژن بدان هم به بر/بیامد بر شاه پیروزگر"-
............................................................................................
پ ن:
* تژاو، داماد افراسیاب
برگزیده هایی از شاهنامه فردوسی
***
نخواستن پیروزی جز به داد، درقاموس و باورِ پهلوانی یلانِ شاهنامه بخش 8 - سیاوش
***
سیاوش، هنگام رفتن به درون آتش ِ فتنه ی هوا و هوس سودابه، از دادگر، بر بنیاد و باور به پاکی و بیگناهی خود، رهایی از آتش را به داد خواستار ست نه به بیداد:
سیاوش بیامد به پیش پدر/یکی خود زرین نهاده به سر-
هشیوار و با جامهای سپید/لبی پر ز خنده دلی پرامید-
یکی تازیی بر نشسته سیاه/همی خاک نعلش برآمد به ماه-
پراگنده کافور بر خویشتن/چنان چون بود رسم و ساز کفن-
بدانگه که شد پیش کاووس باز/فرود آمد از باره بردش نماز-
رخ شاه کاووس پر شرم دید/سخن گفتنش با پسر نرم دید-
سیاوش بدو گفت انده مدار/کزین سان بود گردش روزگار-
سر پر ز شرم و بهایی مراست/اگر بی گناهم رهایی مراست -
ور ایدون که زین کار هستم گناه/جهان آفرینم ندارد نگاه -
به نیروی یزدان نیکی دهش/کزین کوه آتش نیابم تپش-
بهادر امیرعضدی